برنامه ی ولادت حضرت علی (ع) سطح دو
موضوع کلی: بحث تاریخی در مورد ولادت و زندگانی حضرت علی (ع) تا زمان هجرت – آشنایی با صفت جوانمردی آن حضرت – اهمیت راستگویی و زشتی دروغ گویی.
- اهداف:
- نهادینه سازی جوانمردی حضرت علی (ع) و یاری پیامبر اکرم (ص)
- آشنایی بیشتر بچهها با بر حق بودن امیر المؤمنین (ع) در امر خلافت و ادامهی راه پیامبر (ص) در هدایت مردم
- بالا بردن مهارتهای عملی و هنری در بچهها
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- چوب پنبه
- مقوای موج دار
- تکه ای پارچه
- چسب ماتیکی یا نوار چسب دو طرفه
- مقداری مقوا یا کاغذ سفید، قهوهای و آبی
- زمان: 30-25 دقیقه
برای زمینهی کار از تخته های اعلانات از جنس چوب پنبه استفاده می کنیم. علت این انتخاب، بافت آن است که باعث میشود کف اتاق طبیعیتر باشد.
دو مستطیل تهیه کنید و یکی از انها را به شکل ذوزنقه در آورید. طول مستطیل ها برابر طول چوب پنبهای است که به عنوان زمینه کار انتخاب نمودید و عرض آن تقریبا یک سوم عرض چوب پنبهی انتخابی می باشد. علت انتخاب این نوع مقوا ایجاد تضاد چشمگیر بین دیوارهای اتاق و کف اتاق می باشد. در صورت نیاز می توانید از یک مقوای قهوه ای برای تهیه دیوارها استفاده نمایید. توجه داشته باشید که رنگ آن با رنگ زمینهی کار حداقل کمی متفاوت باشد.
یک مستطیل به ابعاد تقریبی 16* 9 سانتی متر ببرید و دو سمت آن را مانند تصویر به شکل ریشههای فرش قیچی کنید.
از تصویر پنجره که در انتهای جدول آمده پرینت گرفته و از آن به عنوان الگو برای ترسیم پنجره روی مقوای آبی استفاده نمایید. آجرهای اطراف پنجره را از مقوای قهوه ای تهیه نمایید. ماه و تعدادی ستاره روی کاغذ سفید ترسیم کرده و قیچی کنید. در صورت کمبود زمان می توانید پنجره را روی کاغذ رنگی پرینت گرفته، دور تا دور آن را قیچی کنید و به همان شکل روی دیوار بچسبانید.
تصاویر روبرو را که در ادامهی جدول آمده پرینت گرفته و رنگ آمیزی کنید. در صورت کمبود زمان می توانید آن ها را روی کاغذ رنگی پرینت گرفته، دور تا دور آنها را قیچی کنید و به همان شکل در اتاق بچسبانید.
دیوارها، پنجره، ماه و ستارگان را مانند تصویر به کمک چسب ماتیکی بچسبانید.
زیرانداز، تصویر مبارک امیرالمومنین علیه السلام، و پتو را مطابق تصویر بچسبانید. برای نشان دادن نورانیت حضرت یک دایره ی سفید رنگ قیچی کرده و از پشت به دور سر مبارک حضرت بچسبانید.
مهاجمان را مانند تصویر در اطراف وجود مقدس امیرالمومنین (علیه السلام) بچسبانید.
- اهداف:
- توسل به قرآن برای نورانی شدن دل که عامل هدایت است.
- شناختن بیشتر امیر المؤمنین (ع) بوسیله ی قرآن و آیه ای چون 207 بقره.
- آشنایی با واقعه ی لیله المبیت و فضیلت امیر المؤمنین (ع).
- اهمیت پدر و احترام و محبت و تشکر از زحمات آنها.
- زمان : 10 دقیقه
سلام دوستای خوبم. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ خوش اومدین به جشن ما. امیدوارم به همتون خیلی خوش بگذره و این جشن براتون به یاد موندنی بشه و هر موقع یادش میافتین لبخند به لباتون بیاد و یاد چیزایی که یاد گرفتین بیافتین. بگین ببینم امروز چه روزیه؟ چرا اومدین جشن؟ بله درسته امروز روز ولادت امام اول ما و جانشین پیامبر عزیز ما امیر المؤمنین علی علیه السلام هست. مام اومدیم یه جورایی تولد بگیریم دیگه نه؟
خب، خوبه. فک کنم همتون آماده ی یه برنامه ی خوب و پرانرژی باشین. بیاین مثل همه ی کارها این برنامه رو هم با نام و یاد خدا شروع کنیم.
من امروز یه آیه انتخاب کردم که براتون بخونم و از شما هم بخوام که اگه دوست دارین توی خونه این آیه رو کار کنین و یاد بگیرینش. آیه ی 207 بزرگترین سوره ی قرآن. چه سوره ای منظورمه؟ بله بقره. این آیه رو من میخونم (یا برای بچه ها پخش کنید هم صوتی و هم تصویر آیه) شما هم با من همخوانی کنین و دفعه ی دوم بلندتر بخونین تا یاد بگیرین.
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشرى نَفسَهُ اِبتِغاءَ مَرضاةِ اللهِ وَ اللهُ رَؤوفٌ بِالعِباد) (بقره207).
برخى از مردم جان خود را براى جلب رضاى خداوند مى فروشند و می دهند و خداوند به بندگان خود رئوف و مهربان است.
بچه ها! یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا به ما داده، جونمون هست. کسانی که خدا رو خیلی خیلی خیلی دوست دارند، حاضر هستند که جونشون رو که خدا بهشون هدیه داده، در راه خدا بدهند. ما توی این دنیا آمده ایم تا زنده باشیم و خوب و با اخلاق و ایمان زندگی کنیم، نه این که مشتاق مرگ باشیم. اما گاهی اوقات، خدا از آدم میخواد که جونش رو به خطر بیندازه تا به هدف با ارزشتری برسه.
در یکی از سوره های دیگه قرآن که اسمش حجرات یعنی خانه ها هست، آیه 15ام میخوانیم:
افراد با ايمان كسانى هستن كه خدا، و پيامبر او رو باور کرده و به آنها شک نمی کنند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنن. به راستى که اون افراد، افراد با ايمانی هستن.
خلاصه، ما توی پیامبرها و جانشینانشون می بینیم که خیلی هاشون حاضر شده اند به خاطر خدا جونشون رو به خطر بیندازند. مثلا پیامبر ما که کفار بارها و بارها قصد کشتنشون رو کردند، یا حضرت علی یا امام حسین توی کربلا. حالا خوب گوش بدین که میخوام ماجرای یکی از جانفشانی های مهم تاریخ اسلام رو براتون تعریف کنم:
پيامبر اسلام (ص) در سال دهم بعثت، حامى و مدافعشون يعنى حضرت ابوطالب رو از دست داده بودن و هنوز ناراحت عموشون بودن که حامى بزرگ ديگرشون يعنى همسر گرامیشون حضرت خدیجه رو هم از دست دادن. همین موقع ها بود که مشركان مکه تصميم گرفتن به هر قيمتى شده، نداى توحيد پیامبر رو خاموش کنن و برای پیامبر نقشه های بدی کشیدن.
ولی خدای مهربون، رسول گرامى رو از نقشه های کفار خبردار کرد و وحى الهى به پیامبر نازل شد: (و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك إو يقتلوك إو يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين) (انفال: 30). {به ياد بیاور وقتی كه كافران توطئه کردن و تصميم گرفتن كه تو رو زندانى كنن و يا بكشن و يا تبعيد کنن، آنها توطئه می کنن ولی خداوند توطئه ی اونها رو خنثى مى کنه و خداوند از همه چاره جوتر است یعنی راه چاره ی هر مشکلی و هر راهی دست خداست}
بله، کافران این سه پیشنهاد رو دادند: زندان کردن پیامبر، کشتن ایشون یا بیرون کردنشون از شهر مکه. از ميون اين سه پيشنهاد، نقشه ی قتل پيامبر تصويب شد و قرار شد از هر قبيله اى فردى انتخاب بشه و همه نيمه شب وارد خانه ی پيامبر بشن و ایشون رو به شهادت برسونن و اینطوری مسئولیت به شهادت رسوندن پیامبر بین تعداد زیادی آدم پخش بشه و همه در ریختن خون ایشون شریک باشن که خاندان پیامبر نتونن انتقام پیامبر رو بگیرن.
ولی فرشته وحى خداوند، پيامبر رو از نقشه اونها باخبر كرد و پیامبر هم خانه رو ترك کردن و خدا مأمورشون کرد که شبانه از مکه بیرون برن. ولى براى اين كه افراد مسلح متوجه نشن که پیامبر در خانه نیستن، لازم بود فرد دیگه ای جای پیامبر بخوابن. و اين شخص فداكار کسی جز حضرت على (ع) نبود.
در این شرایط وحى الهى درباره ی ستايش ايمان حضرت على (ع) بر قلب پيامبر نازل شد، و ايمان و وفاى حضرت على (ع) رو ستایش کرد و فرمود: (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله و الله رئوف بالعباد).
حضرت على (ع) از آغاز شب در جای پيامبر خوابیده بودند و چهل نفر آدمکش اطراف خانه پیامبر رو محاصره كرده بودن و از شكاف در داخل خانه رو نگاه می کردن تا مطمئن بشن پیامبر سر جاشون هستن، ولی خب نمیدونستن که کسی که در جای ایشون خوابیده پیامبر نیست و حضرت علی (ع) هست.
و حضرت على (ع) با قلبى مطمئن و آرام در جای پيامبر خوابیده بودن.
فرمان حمله به خانه صادر شد و مأموران با شمشيرهاشون به طور دسته جمعى به خانه ی پيامبر حمله کردند و ناگهان ديدن كه تيرشون به سنگ خورده و پيامبر اونجا نیستن و از مکه بیرون رفتن و حضرت على (ع) جای ایشون خوابيدن. این بود که این آیه ای که خوندیم نازل شد.
امروز هم سالروز ولادت امیر مؤمنان حضرت علی (ع) هست و برای همین ما دور هم جمع شدیم تا جشن بگیریم و دربارشون بیشتر بدونیم و درس بگیریم و سعی کنیم تو زندگی خودمون اونها رو انجام بدیم. و همینطور چون حضرت علی (ع) پدر مهربان ما شیعیان هستن ما این روز رو روز پدر هم می دونیم و نه تنها برای امام علی (ع) جشن می گیریم و شادی می کنیم، برای پدرهامون هم هدیه میخریم و روز پدر رو بهشون تبریک میگیم و سعی میکنیم بیشتر از قبل قدرشون رو بدونیم و بهشون احترام بگذاریم.
فقط یادمون باشه که امام زمان ما هم پدر مهربونمون هستن که الان هم در بین ما هستن و حتی بیشتر از پدرهای خودمون به فکرمونن و بهمون کمک هایی می کنن که ما شاید خیلی هاشون رو نمی دونیم و تشکر نمی کنیم. امروز فرصت خوبیه که از ایشون هم تشکر کنیم و بهشون تبریک بگیم.
- اهداف:
- آشنایی با سیر تاریخی ولادت امیرالمؤمنین (ع) تا غدیر
- آشنایی با فضائل امیرمؤمنان (ع) و نقش ایشان در موفقیت پیامبر اکرم (ص) و گسترش اسلام.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پروژکتور، بلندگو و محل مناسب برای پخش پرزی
- زمان: 25-20 دقیقه
پرزی بحث تاریخی در مورد ولادت و زندگانی حضرت علی (ع) تا زمان هجرت
http://prezi.com/107eilrnt187/?utm_campaign=share&utm_medium=copy&rc=ex0share
اسلاید 2: در سیزدهمین روز از ماه رجب، زنى باردار، با چهرهاى شكسته، به دور خانه خدا بىتابانه مىگشت و با انگشتان لرزانش به پارچه ی کعبه چنگ زده بود و در حالى كه قطرات اشكش سیل آسا به صورتش مىریخت، زیر لب مىگفت:
پروردگارا! من به تو ایمان آوردهام و به كتاب و پیامبر تو ایمان دارم. پروردگارا! من جدم “ابراهیم خلیل” كه بینان گذار این خانه ست، ایمان دارم. پروردگارا! تو رو سوگند مىدم به حق بنیان گذار این خانه، و به حق این کودکی كه در شكم دارم، این زایمان رو بر من آسان و مرا کمک کن. ناگهان سنگ دیوار کعبه ترک خورد و راهی باز شد و آن زن باردار وارد کعبه شد. هیچ کس باور نمی کرد كه سنگ باز بشه و زن بارداری رو در خودش جاى بده؟!
حیرت و تعجب مردم وقتی زیادتر شد كه تلاش پرده داران كعبه، برای باز کردن قفل در به نتیجه نرسید و در کعبه باز نشد.
در حالیکه همه ی مردم منتظر بودن ببینند که در کعبه چه اتفاقی افتاده و چه بر سر اون زن آمده، بعد از 3 روز همان سنگ باز شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه مولود كعبه رو در آغوش گرفته بود به بیرون آمد.
صداى هلهله بلند شد و ابوطالب، عمو و برترین حامى حضرت محمد (ص) در حالى كه برق شادی در چشمانش دیده می شد، رو به مردم گفت::
اى مردم! ولى خدا در خانه خدا متولد شد.
اسلاید 3-4-5: حضرت علی (ع) فرزند ابوطالب ده سال پیش از بعثت متولد شد و پس از شش سال در اثر قحطی كه در مكه اتفاق افتاد، بنا به در خواست پیغمبر اكرم (ص) از خانه پدر به خانه پسر عموی خود یعنی پیامبر منتقل گردید و تحت سرپرستی و پرورش مستقیم آن حضرت درآمد.
اسلاید 6: حضرت علی در کودکیشون با بقیه بچه ها فرق داشتند. هم اخلاقشون کاملا متفاوت بود و هم نیروی زیادی داشتند، به طوری که توی مسابقه ها از بقیه برنده می شدند. در نوجوانی، در عین اینکه زورشون زیاد بود، به خاطر اخلاق و رفتار خیلی خیلی خوبشون، برای بقیه الگو بودند.
اسلاید 7: پس از چند سال كه پیغمبر اكرم (ص) به مقام پیامبری رسیدند و برای اولین بار در غار حرا وحی آسمانی به وی رسید وقتی كه از غار رهسپار شهر و خانه خود شد، شرح حال را فرمود، علی (ع) به آن حضرت ایمان آورد و به همراه همسر پیامبر حضرت خدیجه (ع) به نماز و راز و نیاز میپرداختند.
اسلاید 8-9-10: و باز در مجلسی كه پیغمبر اكرم (ص) خویشاوندان نزدیك خود را جمع و به دین خود دعوت نموده فرمود:
“نخستین كسی كه از شما دعوت مرا بپذیرد خلیفه، وصی و وزیر من خواهد بود. تنها كسی كه از جای خود بلند شد و ایمان آورد علی (ع) بود و پیغمبر اكرم (ص) ایمان او را پذیرفت و وعده های خود را دربارهاش امضا نمود و از این روی علی (ع) نخستین كسی است در اسلام ایمان آورد و هرگز غیر خدای یگانه را نپرستید”.
اسلاید 11-12-13-14: حضرت علی (ع) پیوسته همراه پیامبر (ص) بود تا آن حضرت از مكه به مدینه هجرت نمود و در شب هجرت نیز كه كفار خانه آن حضرت را محاصره كرده بودند و تصمیم داشتند آخر شب به خانه ریخته و آن حضرت را در بستر خواب به شهادت رسانند علی (ع) در بستر پیغمبر اكرم (ص) خوابیده و آن حضرت از خانه بیرون آمدند و به سمت مدینه حرکت کردند. مشرکین که با دیدن حضرت علی (ع) به شدت ناراحت شدهبودند در کوهها به صحرا به دنبال ایشان شروع به جستجو کردند و ردپای پیامبر را تا غار ثور دنبال کردند. ولی به فرمان خداوند متعال عنكبوتي بر در غار تار تنيده بود و كبكهائي در آنجا تخم گذاشته بودند به این ترتیب مشرکان با دیدن این صحنه مطمئن شدن که كسي داخل غار نشده و پیامبر آنجا نیست و این معجزه الهی نیز باعث حفظ پیامبر شد.
اسلاید 15-16-17: وقتی پیامبر به مدینه رسیدند، قبل از ورود به مدینه، در محلهای به نام قبا وارد شدند و چند روز در آنجا صبر کردند تا حضرت علی به همانجا برسند و با حضرت علی باهم وارد مدینه بشن. پیامبر از حضرت علی خواسته بودن که چند روز درمکه بمونن تا امانتهای مردم که نزد پیامبر بوده رو برگردونند، بعد به همراه مادرشون و دختر پیامبر به مدینه بیان. تقریبا 10 روز طول کشید تا حضرت علی آمدند، اما این خیلی جالبه که حضرت علی انقدر برای پیامبر عزیز بودن و مقامشون پیش پیامبر بالا بوده که حاضر نشدند بدون ایشون وارد مدینه بشن و خواستن مردم مدینه در اولین برخوردشون با پیامبر، حضرت علی که جانشینشون هستند رو کنار ایشون ببینند. وقتی حضرت علی به قبا رسیدند، پیامبر خیلی خوشحال شدند و بعد، با ایشون به مدینه وارد شدند.
اسلاید 18: بچه ها! یکی از درسهای جالبی که حضرت علی به ما داده اند این بوده که همیشه به خاطر خدا و به خاطر پیامبر حاضر بودند از جان خودشون بگذرن. این درس برگیه برای ما که ما هم نسبت به امام زمانمون همین طوری باشیم. یعنی حاضر باشیم به خاطر امام زمانمون و به احترام ایشون از خیلی چیزهامون گذشت کنیم و بگذریم. مثلا همین جشنی که الآن اومدین. ممکنه یکی بگه من دوست دارم به جای جشن، برم یه کار دیگه ای بکنم که بیشتر بهم خوش بگذره، اما اگر به خاطر خدا و امام زمان بیاد این جشن خوب رو، با این کارش باعث خوشحالی امام زمانش شده. هر کار خوب ما میتونه هدیه ای باشه که ما بخوایم به امام زمان بدیم و ایشون رو خووشحال کنیم.
- اهداف:
- آشنایی با قبح دروغ گویی و ارزش راستگویی و گمراه نکردن دیگران.
- اهمیت و ارزش کمک به دیگران.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- لباس های قدیمی مانند عبا و دشداش برای حداقل 5-6 نفر.
- نان و پنیر و کوزه.
- می توان تصویری از صحرا را پخش کرد و افکت صدای جیر جیرک برای شب.
- زمان: 20 دقیقه
نمایش اهمیت راستگویی و زشتی دروغ گویی
خارجي – روز – بيابان قديم الايام
قديم الايام است. دو مرد در بيابان بساط نان و پنيري پهن كرده اند و مشغول خوردن هستند. كارواني به آنجا مي رسد.
قافله دار: همين جا مي ايستيم.
كمك قافله دار: (رو به كاروان داد مي زند) همينجاااااا مي ايييييييستييييييم
قافله دار: عجب آفتاب سوزاني، كمي كه جلوتر برويم در راهمان ابرهاي باران زا وجود دارد. شايد اگر باران آمده باشد آنجا بركه يا گودالي پر از آب باشد.
كمك قافله دار: پس راه بيافتيم تا آنجا استراحت كنيم.
قافله دار: نه، راه طولاني بوده و مسافرها خسته اند. چند لحظه اي استراحت مي كنيم.
كمك قافله دار : اگر باران نباريده باشد چه؟ آن وقت چكار كنيم؟
قافله دار : اگر باران نباريده باشد به راهمان ادامه مي دهيم. تا به چاه آب يا قنات آبي برسيم. جلوتر از آن كه برويم قناتي هست.
بعد از چند ثانيه سكوت يكي از مردان در حالي كه نان و پنيرش را مي خورد داد مي زند.
مرد بياباني ١: خدا قوت. بفرماييد مهمان شويد. (به بساطش اشاره مي كند) قابل شما را ندارد. نان و پنير است. مقداري آب هم هست بفرماييد بنوشيد.
قافله دار : ممنون
مرد بياباني ٢: به كجا مي رويد؟
قافله دار : به زيارت شاه عبد العظيم.
مرد بياباني ٢: آه بله بله همه كاروان هايي كه از اينجا مي گذرند. به زيارت مي روند. مي گويند مرد بزرگي بوده است.
قافله دار : همينطور است، شما اينجا چه كاري مي كنيد؟
مرد بياباني ١: ما از بيابان گزنه و گياه جمع مي كنيم و نزد طبيب مي بريم تا با آن ها دارو بسازد و بيماران را درمان كند.
قافله دار : احسنت بر شما.
مرد بياباني ٢: كاروان از اينجا زياد مي گذرد اما هيچ كدام تا بحال نايستاده است.
قافله دار : ما نيز قصد ماندن نداريم، خسته بوديم و توفقي كوتاه داشتيم. خب، وقت رفتن است. از مهمان نوازيتان سپاسگزارم.
مرد بياباني١ : شما كه چيزي ميل نكرديد. (رو به كمك قافله دار) شما هم چيزي ميل نكرديد.
كمك قافله دار : بايد برويم تا دير نشده. سپاس.
كمك قافله دار رو به كاروان: حركت مي كنيم.
قافله از صحنه خارج مي شود.
مردي خسته و درمانده و پريشان وارد صحنه مي شود و تا به مردان بياباني نزديك مي شود مي نشيد.
- تشنه ام. كمي آب داريد؟
- بياباني ٢: بله بله (كوزه آبش را دست مرد خسته مي دهد و مرد با ولع مي خورد)
- آه سلام بر حسين تشنه لب. سپاسگزارم.
- بياباني ٢ : تنهايي؟
- از كاروان جا مانده ام .
- بياباني ١: كارواني كه براي زيارت شاه عبدالعظيم مي رفت؟
- آري. شما آنها را ديده ايد؟
- بياباني١ : خيلي وقت است از اينجا رفته اند. به گمانم به سمت قناتي رفته اند كه از اينجا كمي عقبتر است (به ديگري نگاهي مي كند و هر دو به همديگر لبخند مي زنند و دوباره چهره جدي به خود مي گيرند)
- عقب تر؟
- بياباني١ : بله قافله دار گفت جلوتر ابرهاي باران زاست و احتمال طوفان و صاعقه. چون قافله تشنه بود به عقب بازگشتند. به عقب برگرد. بفرماييد لقمه اي نان و پنير.
- باشد باشد سپاسگزارم بروم تا دير نشده خدا نگهدار
مرد خسته از صحنه خارج مي شود.
مردان بياباني بلند بلند مي خندند. دلشان را از خنده مي گيرند و روي زمين مي افتند.
- بياباني١ : قيافه اش را ديدي؟ (اداي مرد خسته را در مي آورد) : باشد باشد بروم تا دير نشده.
- بياباني٢ : (مي خندد) طفلك بيچاره. (مي خندد)
- احتمال طوفان و صاعقه ! (هر دو مي خندند)
- خدا را شكر. چند وقتي بود از ته دل نخنديده بودم.
كاروان از سمتي كه از صحنه خارج شده بود وارد مي شود.
- قافله دار : سلام بر شما
- مردان بياباني : (با تعجب) سلام بر شما
- قافله دار : با خبر شديم كسي از كاروان جا مانده بازگشتيم تا كمي بيايستيم.
- بياباني ٢ : آن مرد را ما ديديم.
- ديديد؟
- بياباني ٢ : بله به سمت شما راهنمايياش كرديم. حال راه بيافتيد تا يكديگر را گم نكنيد.
- به هر حال اينجا مي مانيم .
دو مردهاي بياباني به جلوي سن مي آيند و با خودشان صحبت مي كنند:
- بياباني ٢ : چه رفتار عجيبي. حالا چه كنيم؟ نكند به عقب بروند و او را پيدا كنند يا اين كه گمشدهاشان سر برسد.
- بياباني ١ : نترس با خيال راحت بنشين ونان و آبت را بخور. كلاهت را روي چشمانت بگذار راحت بخواب. كمي مي مانند خسته و نااميد كه شدند مي روند و به راهشان ادامه مي دهند.
دوباره باز مي گردند سر جايشان و مي نشينند.
خارجي- شب – بيابان :
آتش روشن است، صداي جيرجيرك مي آيد، و دو مرد بياباني در حالي كه كلاهشان رو صورتشان است خوابيده اند.
مرد خسته از سمتي كه خارج شده بود داخل مي شود و به سمت قافله دار مي رود و مشغول صحبت مي شود و در آخر با يكديگر مصافحه مي كنند. و چند نفري به همراه مرد خسته از صحنه از همان سمتي كه مرد خسته وارد شده بود خارج مي شوند و دوباره وارد مي شوند.
- قافله دار : (كلاه يكي از دو مرد را بالا مي گذارد) آفتاب كه طلوع كند مي رويم. گفتم خداحافظي كرده باشيم چون رسم ما اين است. از ميزبان خداحافظي مي كنيم.
مردان بلند شده اند و نشسته اند، به قافله دار زل زده اند.
- بياباني ١ : ميزبان كدام است؟ روي زمين خدا بوده ايد و دور آتشي كه خود بر پا كرده بوديد.
- قافله دار : پس خدا را مي شناسيد.
- بياباني٢ : ااااااستغفرالله، اعوذ بالله. اين چه حرفيست ما مسلمانيم. پناه بر خدا
قافله دار : پس بلند شويد تا خداحافظي كنيم. ( دو مرد بلند مي شوند) : خدا – تنها خدا- حافظتان باشد.
- مواظب گرگ هاي بيابان باشيد. اين آتش را هم خاموش كنيد.
- مردان دهانشان كمي باز مانده.
- بياباني١ : خداحافظ شما هم باشد. به عقب باز مي گرديد؟
- قافله دار : عقب؟ نخير به راهمان ادامه مي دهيم.
- بياباني١: ااااا بله بله جلو اشتباه كردم منظورم همان جلو بود.
- قافله دار : خب آفتاب نزديك است كه طلوع كند. ما زودتر راه مي افتيم تا نماز شما قضا نشود.
- هر دو بياباني : بله بله نماز. نزديك است كه آفتاب طلوع كند .
- از اين كه كوزه هاي آبتان را به ما بخشيديد تا تشنه نمانيم سپاسگزاريم. كوزه هايتان را دوباره پر از آب كرديم
مي توانيد با آب كوزه ها وضو بگيريد. مرحبا بر شما ! خداوند بخشنده است و بخشندگان را دوست دارد.
- بياباني٢ : قابل شما را نداشت.
قافله از صحنه خارج مي شود و مرد خسته مي ماند.
- مردان بياباني ٢ : تو، تو، تو يعني شما.
مرد خسته فقط نگاه مي كند.
- مردان ٢ : شما …. رفتند ….. قافله …..
مرد خسته فقط نگاه مي كند. يكي از دو مرد ديگري را، در حالي كه مرد خسته را نگاه مي كنند، نجوا كنان خطاب قرار مي دهد:
- بياباني ٢ : چرا چيزي نمي گويد؟ حرفي، سخني بيا فرار كنيم. نكند مي خواهند دسته جمعي بريزند سرمان و كتكمان بزنند.
- بياباني ١ : به كجا فرار كنيم. چرا بزنند مگر چه كار كرده ايم كه بخواهند بزنندمان. كمي شوخي كرده ايم تا بخنديم. كمي او را به عقب بازگردانديم. فقط همين.
- بياباني٢ : بيا از خودش بپرسيم كه چرا اين گونه است.
- بياباني ١ : باشد.
رو مي كنند به مرد خسته و بلند و محكم مي گويند:
- بياباني ١ : شما گم شده بوديد پيدا شديد؟
- مرد خسته جوابي نمي دهد.
- بياباني ١ : چقدر خوب. چطور پيدا شديد؟ قافله اي از نگراني در آمد. همه نگرانتان بودند.
- شما هم نگران بوديد؟
- بياباني ٢ : ما هم… ما هم…
- ديگري با صداي بلند وسط حرف ديگري مي پرد: ما نگران نبوديم چون مي دانستيم كمي كه برويد به قافله مي رسيد.
- جاي نگراني نبود. راه را كه ……. سخت … پيدا نكرديد؟! هان؟
- حق با شماست. سخت نبود چرا كه اصلا راهي نرفتم.
- بياباني ٢ : راهي نرفتيد؟
- نه پشت آن تپه هاي خاكي ايستادم.
- بياباني ١: بله بله كمي جلوتر رفتيد و ما ديگر نديديمتان يادم آمد پس آنجا ايستاديد.
- من به جلو نرفتم من به عقب رفتم.
- بياباني ١ : اشتباه از خودتان بوده، ما گفتيم كه بايد به جلو برويد شايد در گوشهايتان باد پيچيده و خوب نشنيده ايد.
- جلوتر طوفان و صاعقه بوده و براي همين به عقب بازگشتم.
- بياباني ١ : نه قربانتان گرديم ما از طوفان و صاعقه حرفي نزديم. شما خودتان در خيالاتتان فكر كرده ايد. خسته بوده ايد و ذهن آشفتهاي داشته ايد فكر كرده ايد طوفان مي آيد.
- شما گفتيد كاروان به عقب برگشت تا از طوفان و صاعقه ايمن بمانند.
- بياباني٢ : از كدام كاروان صحبت مي كنيد كاروان از اينجا زياد مي گذرد.
- از همان كارواني صحبت مي كنم كه به قافله دارش گفتيد گياه جمع مي كنيد تا نزد طبيب ببريد در صورتي كه گياهي وگزنه اي در اين بيابان نيست تا جمع كنيد. به جا مانده آن كاروان، يعني من، گفتيد كه كاروان به عقب برگشته است در حالي كه رد پاي شتران را جلوي راه خود مي ديدم. گفتيد چون قافله تشنه بود به عقب بازگشتند در حالي كه اگر در راه آبي بود كوزه هاي خود را از آب پر كرده بودند تا تشنه نمانند. در هر صورت هم من و هم قافله دار پي برديم كه به شما نميتوان اعتماد كرد.
آنان فهميدند كه ممكن است من را به دروغ راهنمايي كرده باشيد. براي همين با خود گفتند باز ميگرديم همان جا و همان جا توقف مي كنيم اگر شما من را نديده باشيد و هنوز نرسيده باشم كه هـيچ. منتظرم مي شوند تا به آنها برسم و اگر مرا ديده باشيد و درست راهنماييام كرده باشيد در راه همديگر را مي بينيم و اگر به دروغ راهنماييام كرده باشيد بعد از پيدا نكردن آن ها، دوباره به همان جايي باز مي گردم كه بلد بودم. يعني برمي گردم همين جا.
من نيز بعد از آنكه از شما دروغ شنيدم، پشت تپه اي پنهان شدم و راست را پس از خنده هاي شما فهميدم. منتظر شدم تا كاروان دوباره برگردد. پس در اين فاصله به دنبال چاه آبي گشتم كه سرنخ هايي از آب پشت آن تپه يافتم.
- بياباني١ : ما فقط خواستيم كمي شوخي كرده باشيم و بخنديم.
- شما قلبي پاك ودستي بخشنده داريد. نگذاريد دروغ هاي كوچك راه را براي دروغ هاي بزرگتر باز كند و سايرين از سخنان شما سردرگم و گمراه شوند. هرچند كه اين دروغ به نظر شما كوچك و يك شوخي بود اما براي من كه خسته و بيرمق بودم و قافله اي كه تشنه و خسته بود، دروغي بزرگ و ظلمي بسيار بود. به هر حال راه طولانيست و زمان كم است. بايد بروم منتظرم هستند. از جوانمردي شما بسيار سپاسگزارم. شما به تشنگان كوزه هاي آب خود را داديد و سفره نان و پنيرتان را برايشان پهن كرديد. خداوند همه ما را به راه راست هدايت كند. خدا حافظتان باشد.
مرد از صحنه خارج مي شود.
- اهداف:
- آشنایی بیشتر با راستی و صداقت و اثرات آن بر روی خودمان.
- تمرین در منزل برای راستگویی و پرهیز از دروغ گویی.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- سنجاق قفلی.
- تکه ای نمد یا پارچه یا مقوا برای درست کردن سنجاق سینه و نشان راستی.
- زمان: 15 دقیقه
- فعالیت راستی (کار در منزل)
- سؤالات زیر را از بچه ها بپرسید و اجازه دهید تا همه پاسخ دهند.
- بچه ها، وقتی بقیه با صداقت با شما رفتار میکنن چه احساسی دارین؟
- وقتی بهتون دروغ میگن یا حرف اشتباه میزنن چی؟
- نسبت به کسانی که همیشه سعی میکنن با شما صادق باشن چه حسی دارین؟
- نسبت یه کسی که بهتون دروغ میگه چه حسی دارین؟
- وقتی که خودتون بین نگفتن حرف راست و راست گویی، راست گویی رو انتخاب میکنین و حقیقت رو میگین چه حسی دارین؟
- آیا کسی تو ذهنتون هست که حقیقت رو نمیگه؟ اگه اره نمیخوام نام ببرین فقط بگین چه حسی نسبت به اونها دارین؟ یا دوست دارین صادقانه چی بهشون بگین؟
- به نظر شما دروغ آدمها همیشه پنهان میمونه و کسی نمیفهمه که دروغ گفتن؟ بله درسته بیشتر وقتا دروغ بر ملا میشه و به قول معروف ماه پشت ابر نمیمونه و بیرون میاد و فقط آبروی کسی که دروغ گفته ریخته میشه…
- خب حالا این سنجاق و تیکه نمد یا پارچه یا مقوا رو بگیرین و به لباستون یا کیفتون بزنین. این نشان راستگویی و صداقت شماس. سعی کنین همیشه به همراه داشته باشین و همیشه حتی اگر این سنجاق سینه با شما بود و چه نبود سعی کنین که حرف راست و حقیقت رو بزنین و دروغ نگین. همونطور که خودتون گفتین دروغ گویی زشته و ما آدم ها از انسان دروغگو خوشمون نمیاد. غیر از اون هم دروغ یه گناه خیلی خیلی بزرگه که خداوند ما رو از اون نهی کرده و از ما خواسته همیشه حرف راست و حقیقت رو بزنیم. به خاطر هم هی این دلیل ها ما همیشه سعی می کنیم که آدم راستگویی باشیم و این نشان هم برای اینه که تا مدتی یادتون باشه و حواستون پرت نشه و به پدر مادرهاتون هم نشون بدین که بدونن این چه نشانیه.
- اهداف:
- آشنایی با حضرت علی (ع) با کمک گرفتن از صنعت شعر
- آشنایی با فرهنگ شعر سرایی و ادبیات فارسی
- آشنایی با کلام معصومین علیهما السلام
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- مربی سعی کند قبل از مراسم، زیبا خواندن اشعار را تمرین کند و حتی المقدور اشعار را حفظ باشد
- از بچهها بخواهید قسمتهای سادهتر اشعار را با هم بلند بخوانند و ایجاد فضای شادی بکنید.
- زمان : 5 دقیقه
او یار محمد ص او یار خدا بود
در چشم و دل او آثار خدا بود
او بود که می برد نان پیش یتیمان
مردی که به لب داشت ذکر خوش قرآن
با هیچ ستمگر او صلح نمی کرد
او دادگری بود بسیار جوانمرد
او بود که خوابید در جای محمد
دنیای علی (ع) بود دنیای محمد (ص)
شاعر:جعفر ابراهیمی (شاهد)
تو جان جانی علی
چه مهربانی علی
تو جانشین خورشید
در آسمانی علی
تو اولینی علی
تو بهترینی علی
همیشه می درخشی
مثل نگینی علی
چه پاک و با صفایی
تو هدیه خدایی
تو را صدا می کنیم
که آشنا و نمایی
علی علی جان ماست
قله ایمان ماست
ما همه خاکیم و او
مژده باران ماست
شاعر : شكوه قاسم نيا
- اهداف:
- در وصف مولا علی (ع).
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- پروژکتور یا وسیله ی پخش و بلندگو.
- زمان: 5 دقیقه
- اهداف:
- ایجاد حال و هوا و فضای زندگی امیر المؤمنین (ع) و کودکی ایشان.
- ایجاد ارتباط عمیق احساسی امیرالمؤنین (ع) و پیامبر اکرم (ص).
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- در داستان خوانی مهم طرز خواندن داستان و استفاده از حرکات بدن و صورت و چشمها بسیار مهم است و اگر رعایت نشود میتواند از جذابیت آن کاسته میشود.
- زمان : 10 دقیقه
داستان پسر عزیز کعبه
علي عليه السلام کمکم بزرگ میشد. حالا وقتي او در کوچههاي مکه ميدويد، زنها و مردها او را نشان مي دادند و با تعجب ميگفتند: «اين پسر، همان عزيز کعبه است. اين پسر، همان فرزند کعبه است!»
در يکي از روزهايي که علي (ع) دو ساله بود، با چند پسر بچه ديگر در گوشهاي بازي ميکرد. در آن نزديکي چاهي بود که مردم از آن آب ميکشيدند. در ميان بازي ناگهان، يکي از بچهها که لبه چاه ايستاده بود پايش لغزيد و به چاه افتاد. حضرت علي (ع) که کنار پسرک ايستاده بود با همان جثه کوچکش پاي پسرک را گرفت.
پسربچه با سر به چاه افتاده بود، حالا در دهانه چاه آويزان بود و جيغ ميکشيد. از سر و صداي پسربچه، مادرش به آنجا دويد و ناگهان پسرش را ديد که در چاه آويزان است و پسربچه دو سالهاي پايش را گرفته و او را نگه داشتهاست. مادر آن قدر از ديدن آن صحنه تعجب کرد که به جاي کمک براي نجات کودکش، زنهاي ديگر را صدا کرد، تا بيايند و آن صحنهی عجيب را ببينند. زن فرياد زد: «اي زنان مکه بياييد تماشا کنيد. بياييد ببينيد چگونه عزيز کعبه، پسرم را از مرگ نجات دادهاست!»
زنها به سر چاه دويدند و پسرک را از افتادن به ته چاه نجات دادند و سر و روي حضرت علي (ع) را غرق بوسه کردند. حضرت علي عليه السلام که عزيز بود، عزيزتر شد. فاطمه و ابوطالب که عزيز و گرامي بودند، با داشتن چنين فرزندي، عزيزتر شدند.
چند سالي گذشت. حالا علي عليه السلام شش ساله بود. آن سال خشکسالي بود. باران نميباريد. بيابان خشک و بيعلف بود. مزرعهها بيمحصول بودند. گندم براي آرد کردن و آرد براي نان پختن کم بود. گلهها از بين رفته بودند. قحطي و خشکسالی بود. ابوطالب که پنج فرزند داشت، در اين سال قحطي به زحمت افتاده بود. بچههايش در سختي و زحمت بودند.
حضرت محمد (ص) که عمويش ابوطالب را بسيار دوست ميداشت و دلش براي بچههاي عمو ميسوخت، پيش عموها و عمههايش رفت و گفت: «عمويم ابوطالب در سختي و زحمت است، بايد کمکش کنيم.»
آنها با هم به خانهی ابوطالب رفتند و با او حرف زدند. ابوطالب گفت: «پسرم عقيل نابيناست. او را براي من بگذاريد و بچههاي ديگرم را با خود ببريد و از آنها مواظبت و در حق آنها پدری و مادری کنید.»
هر یک از بچهها به خانهی یکی از افراد فامیل رفتند. در اين لحظه حضرت محمد (ص پيش آمد، پيش روي حضرت علي عليه السلام شش ساله نشست و دو دستش را باز کرد. حضرت علي عليه السلام دويد و در آغوش حضرت محمد (ص) جاي گرفت. حضرت محمد صلی الله علیه حضرت علي (ع) را در بغل فشرد و بوسيد. بعد دست کوچکش را گرفت و او را با خود به خانه برد. از آن لحظه حضرت علي (ع) در خانه حضرت محمد (ص) زندگي ميکرد.
همان طور که روزگاري، حضرت محمد در خانه ابوطالب زندگي کردهبود و ابوطالب را پدر و فاطمه، همسرش را مادر خود ميدانست، حالا حضرت علي عليه السلام هم، حضرت محمد را پدر خود و خديجه را مادر خود ميدانست. سن و سال حضرت علي (ع) کم بود، ولي فهم و هوش بالايي داشت. او ميديد که پسرعمويش حضرت محمد صلی الله علیه و آله”، مثل ديگران نيست. ميديد که حضرت محمد بتها را سجده نميکند. ميدانست که حضرت محمد بعضي شبها، از شهر بيرون ميرود، به بالاي کوه ميرود و داخل غار حرا عبادت ميکند. علي عليه السلام هنوز ده سال بيشتر نداشت، ولي اين چيزها را خوب ميفهميد. حالا ديگر او يکي از اعضاي خانواده حضرت محمد صلی الله علیه بود.
شبي حضرت محمد، پسرعموي ده سالهاش را صدا زد و گفت: «علي جان! ميآيي با ما نماز بخواني؟» حضرت علي عليه السلام با تعجب پرسيد: «نماز چيست؟»
حضرت محمد با لبخندي گفت: «نماز تسبيح خداوند است. دعاست. تقاضا به درگاه خداي مهربان است.» بعد حضرت محمد (ص) بلند شد، دست و رويش را شست، وضو گرفت و به نماز ايستاد.
خديجه هم پشت سر شوهرش به نماز ايستاد. حضرت علي عليه السلام مشتاق به پسرعمو و همسرش خديجه نگاه ميکرد. بعد از نماز، باز حضرت محمد رو به حضرت علي عليه السلام گفت: «يا علي! آيا خداي مهربان را به يگانگي ميشناسي؟ آيا مرا به پيامبري او قبول ميکني؟»
حضرت علي (ع) ده ساله، چند لحظه اي فکر کرد. حضرت محمد (ص) پسرعموي امين او، پسرعموي راستگو و مهربانش، او را به پرستش خداي يکتا دعوت ميکرد. حضرت علي عليه السلام پيش پاي پسرعمويش زانو زد و گفت: اي پسرعمو، گواهي ميدهم که خدايي جز خداي يکتا نيست و تو فرستاده و پيامبر او هستي.
حضرت محمد به حضرت علي ده ساله چشم دوختهبود. آن قدر از حضرت علي (ع) خوشش آمدهبود که خم شد و دهان کوچک او را بوسيد.
حالا حضرت علي خوشحال بود. حس ميکرد، وارد دنياي تازهاي شدهاست. حس ميکرد، چيز تازهاي ياد گرفتهاست. در همين فکرها بود که بلند شد تا به خانه خودشان برود. از خانه پسرعمويش بيرون آمد. در کوچه به پدرش ابوطالب رسيد. ابوطالب که هر وقت علي را ميديد، لبخند به لبهايش ميآمد، از پسر کوچکش پرسيد: «چه خبر پسرم، از پسر عمویت چه خبر داری، چطور است؟»
– بله پدر جان. پسر عموی عزیز توسط خداوند یکتا، خداي آسمانها و زمين، که تو پرستش میکنی برای پیامبری و هدایت مردم برگزیده است و او دیگر محمد رسول الله است. پيامبر خداي يگانه!
– دين محمد چگونه ديني است؟
حالا ديگر حضرت علي عليه السلام پسر ده ساله ابوطالب نبود. مرد بزرگي بود که با ابوطالب، با بزرگ قريش حرف ميزد. حضرت علي عليه السلام در جواب پدر گفت: «دين محمد، مقدسترين دينهاست. دين خداي يگانه است. دين پدربزرگ ما ابراهيم است.»
ابوطالب پرسيد:«محمد چه ميگويد؟»
– يعني تو به پسرعمويت ايمان آوردهاي؟
– بله پدرجان. به محمد و خداي او ايمان آوردهام.
– کار خوبي کردي پسرم. هرگز از پسرعمويت دست برمدار و هرگز او را تنها نگذار.
از آن به بعد، حضرت علي هميشه در کنار پیامبر بود و لحظهاي از او جدا نميشد. حالا حضرت علي (ع) مثل بوته گل بود و حضرت محمد صلی الله علیه و آله مثل چشمه گوارا. حضرت علي تشنه بود و لحظه به لحظه از اين چشمه ی پاک مينوشيد. حالا حضرت علي عليه السلام مثل کودک بود و محمد مثل مادر. حضرت علي عليه السلام دوست داشت صبح وقتي که بيدار ميشود، چشمش به چهره مهربان “حضرت محمد (ص) بيفتد و شب با زمزمههاي او به خواب رود.
- اهداف:
- آشنایی با نحوه ی ولادت امیر المؤمنین (ع).
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پروژکتور یا وسیله ی پخش و بلندگو
- زمان: 23 دقیقه
- اهداف:
- ایجاد انگیزه تدبر و تفکر
- همراهی در اجرای بازی
- ماندگاری بیشتر آموزهها
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- میتوان از تخته برای نوشتن جملات و یا فقط حروف برای ساختن کلمات استفاده کرد.
- زمان: 15 دقیقه
بازی حروف درهم ریخته
بهتر است برای جذابیت بیشتر و بهتر سرگرمی؛ ایجاد انگیزه تدبر و تفکر، موضوع اصلی و مورد بحث را مستقیماً به دانشآموزان نگوییم و سعی کنیم با روشی که ایجاد میکنیم خود دانشآموزان حدس بزنند تا خود را صاحب آن بدانند و تا آخر کلاس با ما همراهی کنند و ماندگاری آن بیشتر باشد. یکی از روشهای تدریس غیر مستقیم حروف درهم ریخته است. حروف بعضی کلمات داخل متن درهم ریخته شده و داخل پراتنز قرار گرفته است. از دانشآموزان بخواهید که متن را مطالعه کنند و حروف درهم ریخته آن را به طور صحیح در بالای آن یا در زیر صفحه یادداشت کنند.
علی بن ابیطالب، امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، امام اول شیعیان در سیزدهم ماه رجب سال سی عام الفیل (ده سال پیش از بعثت)، در مکه و در (ب ک ع ه)، متولّد شدند. پدر آن جناب، حضرت ابو طالب (م ع و) ی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرزند عبدال (م ط ب ل)، و مادر ایشان، حضرت فاطمه بنت (ا د س)؛ بنابراین، پدر و مادر حضرت علی (علیه السلام) هر دو هاشمی یعنی از اولاد حضرت هاشم، جد پیامبر هستاند.
آن حضرت در (ش ش) (شش برای خنداندن بچه ها انتخاب شده است) سالگی در اثر قحطی که در (م ه ک) اتفاق افتاد، بنا به درخواست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از خانه پدر به خانه (ر پ ی م ا ب) (صلی الله علیه و آله) منتقل گردید و تحت سرپرستی و پرورش مستقیم آن حضرت درآمد.
امام علی (علیه السّلام) (و ا ن ی ل) کسی بود که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد و همیشه در کنار آن حضرت بود و در هیچ امری با پیامبر (صلی الله علیه و آله) مخالفت نکرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله)، یگانه دختر محبوب خود (ا م ط ه ف) (علیها السّلام) را به وی تزویج نمود و در موقعی که میان اصحاب خود عقد اخوت یا برادری می بست، او را (ر د ا ب ر) خود قرار داد.
پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله) به امر پروردگار، بارها حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین و (و ی ص) خود به مردم معرفی فرمود که مهمترین آن در (ی د ر غ م خ) بود.
امام علی (علیه السلام) در سن ۳۳ سالگی و بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، (م ا ت م ا) امت را عهدهدار شد، ولی عدهای مانع شدند از این که ایشان حکومت ظاهری امت را به عهده بگیرد. آن حضرت، پس از بیست و پنج سال صبر و سکوت و بعد از کشته شدن (ث ع م ن ا) (خلیفه سوم)، با اصرار زیاد مردم، به حکومت ظاهری رسید و نزدیک به (ج پ ن) سال حکومت کردند و در سن 63 سالگی در شب بیست و یکم ماه مبارک (ن ض م ر ا) بر اثر ضربت یکی از مسلمانان منحرف به نام ابن ملجم به شهادت رسیدند. مرقد مطهر آن حضرت در (ن ف ج) اشرف واقع در کشور عراق میباشد.
- اهداف:
- نتیجه گیری بحث و انتقال دوبارهی و کلی نکات ذکر شده در جشن.
- پیوند قلبی با حضرت صاحب الزمان علیه السلام و دعا برای ایشان
- ذکر این که ایشان فرزند حضرت علی (ع) هستند و ما با انجام کارهای خوب و دعا کردن می توانیم باعث بشویم ایشان زودتر بیایند و دنیا را پر از مهر و محبت و خوبی بکنند.
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- آغاز دعا، پس از توجه دادن بچه ها به این که این کار خیلی مهم است.
- سعی شود که متن عربی و ترجمه آن به زبان محلّی هم زمان با تلاوت، نمایش دادهشود.
- زمان: 10 دقیقه
پایان/ نتیجه گیری و دعای فرج:
خب دوستای عزیزم عیدتون دوباره مبارک. برنامه چطور بود؟ کجاش رو دوست داشتین؟ (منتظر جواب بچه ها بمانید). خب هر کی تو یه جمله بگه که از کجای برناممون چی یاد گرفته و کجای برنامه رو دوست داره برای دوستاش یا مامان باباش تعریف کنه؟ (منتظر جواب بچه ها بمانید).
خیلی خوبه آفرین، به نظر من که خوش به حال کسایی که شما میخواین براشون این چیزایی که امروز یاد گرفتین رو تعریف کنین و خوش به حال من که الان از همتون این همه چیز خوب شنیدم و باز خوش به حال هممون که امام به این بزرگی و مهربونی و خوش اخلاقی داریم که انقدر پیش خدا و پیامبرش عزیز و دوست داشتنیه. بچه ها به نظرتون از کجا می تونیم بفهمیم که امیرالمؤمنین (ع) پیش خدا و پیامبرش عزیز بوده و مقام به این بلندی داشته؟
بله درسته، اول از همه از قرآن فهمیدیم و آیه ای که با هم خوندیم و توی اون آیه خدای مهربان به ما گفته بود که امیرالمؤمنین (ع) فردی بودن که برای حفظ جان پیامبر و فرستاده ی خداوند و برای این که هدایت مردم به وسیله حفظ جان پیامبر ادامه پیدا کنه جان خودشون رو به خطر انداختند و در بستر و رختخواب پیامبر (ص) خوابیدند. اینطوری ایشون از پیامبر و دین اسلام با شجاعت و توکل محافظت کردن.
دیگه از کجا می تونیم بفهمیم؟ بله دیگه از وقایعی که در تاریخ اتفاق افتاده و تو کتابا به دست ما رسیده می تونیم بفهمیم، از روایاتی که از زبان پیامبر (ص) گفته شده و به ما رسیده. ما داستان های خیلی زیادی داریم که نشون میده امام علی (ع) خیلی انسان خاص و عزیزی بودن. مثلا طوری که ایشون به دنیا اومدن در کعبه و به کمک فرشتگانی که مادر عزیز ایشون رو یاری کردن. نام گذاری حضرت علی که از طرف خداوند انجام شده و نامی که برازنده ی شخصیت و حقیقت وجود ایشون بوده رو خدا براشون انتخاب کرده. اینکه ایشون همیشه کمک و یار پیامبر عزیز ما بودن و ایشون رو هیچ وقت تنها نگذاشتن و حتی ایشون اولین مردی هستن که در کودکی به پیامبر (ص) ایمان اوردن و خداپرست بودن.
ایشون از کودکی پیش پیامبر (ص) بودن و همه چیز رو از ایشون یاد گرفتن و در نتیجه همه ی رفتار و اخلاقشون شبیه پیامبر محمدی بوده. ایشون خیلی خیلی شجاع بودن و مهربان و همینطور بخشنده و هزاران اخلاق خوب دیگه داشتن که ما حتی نمی تونیم همش رو بگیم و بفهمیم.
فقط می تونیم خدا رو شکر کنیم و سعی کنیم فرزند امیرالمؤمنین رو که الان امام ما هستن و خوبی های ایشون رو به ارث بردن رو دوست بداریم و بهشون افتخار کنیم و به یادشون باشیم و برای اومدنشون و پر کردن دنیا با خوبی هاشون دعا کنیم. ما دوست داریم امام زمان ما که مثل امیرالمؤمنین (ع) مظهر عدالت و مهربانی و خوش اخلاقی هستن بیان و ما از بودنشون لذت ببریم و ازشون کارهای خوب یاد بگیریم. حالا همه با هم بایستیم و برای ظهور ایشون دعا کنیم.
- خواندن دعای فرج رو به قبله و ایستاده به احترام ایشان
- اهداف:
- آشنایی بیشتر با راستی و صداقت و اثرات آن بر روی خودمان.
- تمرین در منزل برای راستگویی و پرهیز از دروغ گویی.
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- سنجاق قفلی.
- تکه ای نمد یا پارچه یا مقوا برای درست کردن سنجاق سینه و نشان راستی.
فعالیت راستی (کار در منزل)
- سؤالات زیر را از بچه ها بپرسید و اجازه دهید تا همه پاسخ دهند.
- بچه ها، وقتی بقیه با صداقت با شما رفتار میکنن چه احساسی دارین؟
- وقتی بهتون دروغ می گن یا حرف اشتباه میزنن چی؟
- نسبت به کسانی که همیشه سعی میکنن با شما صادق باشن چه حسی دارین؟
- نسبت یه کسی که بهتون دروغ میگه چه حسی دارین؟
- وقتی که خودتون بین نگفتن حرف راست و راست گویی، راست گویی رو انتخاب می کنین و حقیقت رو می گین چه حسی دارین؟
- آیا کسی تو ذهنتون هست که حقیقت رو نمیگه؟ اگه اره نمیخوام نام ببرین فقط بگین چه حسی نسبت به اونها دارین؟ یا دوست دارین صادقانه چی بهشون بگین؟
- به نظر شما دروغ آدمها همیشه پنهان میمونه و کسی نمیفهمه که دروغ گفتن؟ بله درسته بیشتر وقتا دروغ بر ملا میشه و به قول معروف ماه پشت ابر نمیمونه و بیرون میاد و فقط آبروی کسی که دروغ گفته ریخته میشه…
- خب حالا این سنجاق و تیکه نمد یا پارچه یا مقوا رو بگیرین و به لباستون یا کیفتون بزنین. این نشان راستگویی و صداقت شماس. سعی کنین همیشه به همراه داشته باشین و همیشه حتی اگر این سنجاق سینه با شما بود و چه نبود سعی کنین که حرف راست و حقیقت رو بزنین و دروغ نگین. همونطور که خودتون گفتین دروغ گویی زشته و ما آدمها از انسان دروغگو خوشمون نمیاد. غیر از اون هم دروغ یه گناه خیلی خیلی بزرگه که خداوند ما رو از اون نهی کرده و از ما خواسته همیشه حرف راست و حقیقت رو بزنیم. به خاطر همه ی این دلیل ها ما همیشه سعی می کنیم که آدم راستگویی باشیم و این نشان هم برای اینه که تا مدتی یادتون باشه و حواستون پرت نشه و به پدر مادرهاتون هم نشون بدین که بدونن این چه نشانیه.