برنامهی محرم سطح یک
موضوع کلی: تاریخی (حرکت امام حسین از مدینه به مکه و بعد به کربلا بر مبنای دعوت اهل کوفه) – دوری از وسوسه های شیطان – ناپسندی حسادت
- اهداف:
- با توجه به عدم حضور همزمان بچه ها توصیه می شود قبل از شروع رسمی برنامه برای فراگیرانی که زودتر آمده اند کاردستی و یا رنگ آمیزی مرتبط با این مناسبت انجام شود.
- آشنایی با آداب و رسوم سیاهی زدن برای عزاداری سید الشهدا علیه السلام.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پرینت رنگی یا مقوای رنگی
- قیچی
- چسب
- زمان: 25 دقیقه
می توانید هم زمان با اجرای کاردستی این کلیپ را پخش کنید:
http://sound.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150301&MusicID=151789
1-ابتدا طرح اصلی با رنگ آمیزی نمایش داده شده برای در آوردن این کلاژ کافی است اجزای ان جدا گانه بریده شود و اگر از مقوای سفید استفاده می شود توسط بچه ها رنگ شود.
- درختان در تصویر
- خورشید در اسمان
- حضرت زینب و بانوان کاروان
خیمه ها و حضرت امام حسین و حضرت عباس(ع)
- اهداف:
- توسل به قرآن برای نورانی شدن دل که عامل هدایت است.
- آشنایی با سورهی ناس و معنی و کاربرد آن در پناه بردن به خداوند در مقابل شرها مخصوصا شیطان و وسوسه هایش.
- اهمیت آگاهی داشتن از معانی آیات قرآنی.
- زمان: 15-10 دقیقه
سلام به همه دوستان عزیز
امیدواریم از کاردستی خوشتون اومده باشه
کی میتونه بگه ما الان به چه مناسبتی اینجا دور هم جمع شدیم؟
بله این مراسم به خاطر ایام شهادت امام حسین علیه السلام هست. ما اینجا دور هم جمع شدیم تا درباره بزرگی این امام مهربون با هم صحبت کنیم.
امام حسین علیه السلام امام سوم ما شیعیان هستند. نام پدرشون حضرت علی علیه السلام امام اول ما و نام مادرشون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر پیامبر گرامی اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم هست.
برادر امام حسین، امام حسن مجتبی علیه السلام امام دوم ما هستند. الان فک کنم با این کاردستی که درست کردین، دیگه خیلی خوب اهل بیت یعنی خانواده پیامبر عزیز و مهربونمون رو می شناسین.
ما به خاطر اینکه امام حسین فرزند پیامبر ماست و پیامبر ما حضرت محمد (صلوات) خیلی سفارش خانوادشون رو کرده بودن و به مردم گفته بودن که اهل بیتشون رو دوست داشته باشن و خودشون هم خیلی خیلی امام حسین علیه السلام رو دوست داشتند، ما هم امام حسین (ع) رو که امام سوم ما هم هستند خیلی دوست داریم و تو این روزها به خاطر شهادت ایشون ناراحتیم و لباس مشکی به نشانه ناراحتیمون می پوشیم و براشون عزاداری می کنیم.
حالا بیایید با هم یه سوره بخونیم. چون اصلا هدف امام ما این بود که قرآن رو به مردم بهتر بشناسونه. سوره ناس چطوره؟ پس شروع کنیم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾ مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿٤﴾ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿٥﴾ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿٦﴾
به نام خداوند رحمتگر مهربان. بگو پناه مى برم به پروردگار مردم «1» پادشاه مردم «2» معبود مردم «3» از شر وسوسه گر نهانى «4» آن كس كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند «5» چه از جن و [چه از] انس «6» {ترجمه ی سوره برای خود مربی نوشته شده است.}
بچه های عزیز! ما توی این سوره از شر وسوسه ها و گول زدنهای شیطان به خدا پناه میبریم. بچه ها شیطون موجود بدیه و دوست داره ما رو از راه درست خارج کنه و ما رو وسوسه کنه که کارای اشتباه و بد انجام بدیم. مثل چی؟
آفرین، مثلا به ما میگه حرف مامان و بابات رو گوش نده. به چیزهایی که نباید دست بزنی دست بزن. اگر کاری بهت گفتن انجام بدی و دوست نداشتی جیغ بزن، داد بزن، اخم کن، وسایلت رو به بقیه نده و به بقیه کمک نکن و…..
ما بعضی وقتا نمی تونیم در برابر شیطون مقاومت کنیم و یک دفعه حواسمون پرت میشه و کار اشتباه می کنیم. ولی خداوند مهربون هم ما رو تنها نگذاشته و بهمون یاد داده چی کار کنیم تا بتونیم در برابر مقابل شیطون وایسیم و به حرفاش گوش ندیم. یکی از این راه ها، گفتن جمله اعوذ بالله من الشیطان الرجیم هست یعنی ما از شر شیطان به خدا پناه می بریم. یعنی از خدا می خوایم که ما رو کمک کنه که گول شیطون رو نخوریم. یکی دیگه از این راه ها، شرکت کردن در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام هست. کی میدونه چرا؟
آفرین، به خاطر اینکه توی مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام ما برای امام حسین (ع) ناراحت میشیم، به ایشون نزدیکتر میشیم، بیشتر میشناسیمشون و اینا ما رو کمک میکنه که از شیطون دور بمونیم. وقتی توی قلب ما محبت به امامانمون باشه، شیطون به این راحتی نمیتونه وارد قلب ما بشه و گولمون بزنه.
بچه ها، کسانی که با امام حسین (ع) جنگیدن و خودشون و خونوادشون رو اذیت و شهید کردن، کسانی بودن که شیطون رو به قلبشون راه داده بودن، یعنی چی؟ یعنی این که هر چی اون میگفت سریع قبول میکردن و اصلا دیگه حق و درستی رو نمیدیدن.
هر چی امام حسین (ع) براشون توضیح میداد که من کی هستم و دوست دارم کار درست رو انجام بدین، این کار بد رو نکنین، خدا از شما ناراحت میشه و … اون ها حرفای امام حسین (ع) رو انگار نمیشنیدن و قلبشون مهربون نمیشد.
برای همین خیلی مهمه که ما با نزدیک شدن به امامانمون شیطون رو از خودمون دور کنیم. مخصوصا امام زمانمون که مثل پدر ما هستن و الان حاضر هستن و اگر دیدین که شیطون میخواد گولتون بزنه، به امام زمان فکر کنین و از این پدر مهربون بخواین که براتون دعا کنه و کمکتون کنه که قوی بشین و گول شیطون رو نخورین.
ما خیلی خوشبختیم که این پدر مهربون رو داریم که همیشه حواسشون به ما هست و زودی به کمک ما میان. خدا رو شکر میکنیم بابت داشتن این پدر مهربون و دعا میکنیم که زودتر بیان پیشمون.
حالا یه کار خیلی خوب اینه که شما بچه های خوب سعی کنین وقتی خونه میرین این سوره رو حفظ کنین و زیاد بخونینش تا خدا شما رو در پناه خودش از بدی ها حفظ کنه.
دفعه ی بعد که ما همدیگر رو دیدیم میتونین برای من سوره رو بخونین و چیزایی که از معنیش یادتون مونده برای من بگین تا هم قلب امام زمان عزیزمون از ما راضی باشه، هم من خیلی خیلی خوشحال بشم.
- اهداف:
- آشنایی با دلیل رخداد عاشورا و حرکت امام (ع) به سمت کربلا.
- توجه به وسوسه های شیطان و ضرورت پناه بردن به خدا و امام زمان از شر آن.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- آشنایی با مهارت داستان گویی و جلب توجه بچهها
- مشارکت سه مربی در داستان گویی با راوی داستان
- زمان: 15-10 دقیقه
داستان پادشاه ظالم و مرد مهربان
يکی بود يکی نبود، غير از خدا هيچکی نبود. يه کشوری بود که يه پادشاه ظالم داشت. بچه ها اين پادشاه ظالم به مردم زور می گفت و از پول اونا واسه خودش يه قصر ساخته بود. اين پادشاه، خيلی کارای بد می کرد و مردم ديگه حسابی از دستش خسته شده بودن. دنبال يه راه می گشتن که از دست اين پادشاه نجات پیدا کنن.
يه روز که دور هم جمع شده بودن و داشتن با هم صحبت می کردن، چند نفر از بزرگای شهر که بقیه ی مردم هم اونها رو قبول داشتن، به مردم گفتن: آهای مردم، يادتون هست که چند سال پيش، يه مرد مهربون و خيلی خوب که هيچ کس ازش کار بد نديده بود می خواست حاکم ما بشه؟ يادتونه؟
تک تک آدما فک کردن و گفتن: آره راس ميگه (مربی های دیگر نقش مردم را باز کنند. یکی بگوید: راس ميگی. یکی بگوید: آره يادم اومد. یکی بگوید: يادش بخير …)
بعد اونا به مردم گفتن: يادتونه شما قبول نکردين و گول پدر اين پادشاه ظالم رو خوردين؟ يادتون هست که فکر نکردين که يه حاکم مهربون و عادل و دانا، بهتر از يه حاکم زورگو و نامهربونه و حالا هم پسر ظالمش شد پادشاه ما؟ (دونه دونه به بچه ها نگاه کنين، انگار دارين با مردم صحبت میکنيد. مربی های دیگر هم حالت تأسف از خودشان نشان بدهند.)
بچه ها، همه ی مردم به یاد اون روزا و اون مرد مهربون افتادن و با ناراحتی سراشون رو تکون دادن که آره يادمونه. اونا دلشون می خواست کار بدی که کرده بودن و گول پادشاه رو خورده بودن رو جبران کنن. دوست داشتن دوباره اون آقای مهربون بياد و هر چی اون گفت گوش بدن. برای همين به بزرگای شهر گفتن (مربی های دیگر): راست میگین ما اشتباه کرديم، ولی حالا چی کار می تونيم بکنيم؟
اون چند نفر هم يه ذره فکر کردن و با هم مشورت کردن (راوی حالت فکر کردن به خود بگیرد.) و پیرمردی از میون اونها گفت: خب، راستش فک میکنم ما فقط يه راه داريم. من می دونم که اين آقای مهربون هنوز تو يه شهر ديگه هست و داره زندگی می کنه. فک می کنم چون خيلی آدما رو دوست داره، اگه ازش بخوايم، دوباره بياد و کمکمون کنه.
بچه ها، یه دفه لبای همه ی مردم خندون شد و اميدوار شدن. با هيجان و شور و شوق گفتن (مربی های دیگر): وای چه خوب! پس بياین همه باهم ازشون بخوايم که بيان و کمکمون کنن.
اون وقت، اون پیرمرد گفت: بياین همه با هم نامه بنويسيم و بدیم چندتا نامه رسون نامه های ما رو برای ایشون ببرن. (حالت نامه نوشتن و بعد گذاشتن نامه ها داخل کيسه و فرستادن با اسب)
خلاصه بچه ها، چند نفر از مردم قبول کردن که برن نامه ها رو به اون آقای مهربون برسونن. سوار اسب شدن و به راه افتادن و رفتن و رفتن و رفتن تا اون مرد مهربون رو پيدا کردن و نامه های مردم رو به ایشون دادن و داستان مردم رو تعريف کردن.
اون آقای مهربون نامه ها رو که خوندن، دلشون گرفت و بخاطر ناراحتی مردم گريه کردن. دوست داشتن براشون يه کاری بکنن و کمکشون کنن. برای همين قبول کردن و با خونوادشون و چند تا از دوستانشون به سمت اون شهر راه افتادن.
بچه ها، راه خیلی طولانی بود و اون موقع هم نه ماشین بود و نه هواپیما. اون آقا و خونوادشون و دوستاشون سوار شتر و اسب، توی صحرا راه افتادن و به سمت اون شهر حرکت کردن.
صحرای بی آب وعلفی بود و هوا هم گرم بود. اما با هر سختی که بود، اهل اين کاروان برای کمک به مردم اون شهر جلو میرفتن و خوشحال بودن که ميخوان کمکی بکنن. (کی میدونه کاروان یعنی چی؟ با توجه به جو حاکم سؤال شود.
اگر با این سؤال ممکن است رشته ی کلام گسسته شود، بهتر است راوی سؤال نکند و خودش توضیح دهد، یا فقط اجازه دهد یکی دو نفر از بچه ها سریعا جواب دهند.)
اما، اما، اما بچه ها (با ناراحتی همراه با تعجب) اگه حدس زدين چی شد؟
قبل از اینکه این کاروان به اون شهر برسن، يکی از آدمای شهر به پادشاه ظالم خبر داد که ای پادشاه، خبر نداری که اهل این شهر برات نقشه کشیدن و میخوان کاری کنن که دیگه تو پادشاهشون نباشی! اونها اون آقای مهربون رو دعوت کردن که بیاد و حاکمشون باشه. وای وای وای، يعنی حالا چی ميشه؟ (با حالت ناراحتی)
پادشاه از شنیدن این خبر حسابی ناراحت و عصبانی شده بود و می خواست جلوی اين کار رو بگيره. بچه ها، پادشاه حسابی ترسيده بود که نکنه قصرش رو ازش بگيرن و اون مرد مهربون پولاش رو به مردم فقير برگردونه. اون میخواست به مردم زور بگه و پولاشون رو ازشون بگيره.
خلاصه، گفت چی کار کنم چی کار نکنم؟ ياد وزيرش و دوستای بدش افتاد. همشون رو جم کرد و بهشون ماجرا رو گفت. از همشون خواست که فکری بکنن و جلوی اين کار مردم رو بگيرن و نذارن اون آقای مهربون بیان.
اونا هم دور هم نشستن و فکر کردن و فکر کردن (حالت فکر کردن) و نقشه های بد کشيدن. شيطون هم که حسابی داشت کمکشون میکرد.
نقشه شون رو که کشيدن، پادشاه رو صدا کردن و بهش گفتن که تنها راه اينه که اين آقای مهربون رو بکشيمش.
ولی، ولی چون الان همه ی مردم دوستش دارن و طرفدارشن و میخوان اون بياد، اين کارِ خيلی سختيه. بهترين کار اينه که اول مردم رو گول بزنيم و بعد بريم سراغ اون مرد مهربون.
یه کاری کنیم که مردم اون مرد مهربون رو تنها بذارن که اون وقت ما بتونیم با او بجنگیم و بکشیمش! آخ آخ!! (حالت ناراحتی)
بچه ها، پادشاه ظالم خوشحال شد و به اون آدمای بد گفت: من بهتون اجازه میدم: هر کاری که میخواین بکنید تا اون مرد مهربون رو از بین ببرین. (حالت ناراحتی)
حالا بچه ها اگه گفتين اون آدمای بد چی کار کردن؟ وای وای وای، بچه ها اونا رفتن بين مردم و يواشکی هر کدومشون رو با يه چيز گول زدن.
(مربی های دیگر به صورت درگوشی حرف زدن، و به صورتی که صدایشان به جمع می رسد با بچه ها این جملات را می گویند و حالت گول زدن به خود می گیرند)
مربی اول: بيا من بهت پول می دم ديگه نرو دنبال او آقای خوب.
مربی دوم: بيا ما تو رو حاکم يه شهری می کنيم به شرطی که …
مربی سوم: می دونی اگه بری دنبال اون آقای مهربون و عادل، پادشاه می کشتت، پس نرو … و زنده بمون!
بچه ها، اون آدمای بد تقریبا همه ی آدمای شهر رو به غیر از یه چند نفری، گول زدن، باورتون میشه؟ ديگه هيچکس سر حرفش باقی نمونده بود و منتظر اون آقای مهربون نبود.
همه رفتن تو خونه هاشون و مث آدمای ترسو قايم شدن. بچه ها چقد اونا ضعيف بودن و زود گول شيطون و اون آدمای بد رو خوردن و همه چی يادشون رفت!
از اون طرفم، آقای مهربون و خونوادشون و بچه های کوچيکشون و دوستاشون تو راه بودن و به اميد کمک به اين مردم گول خورده، داشتن اون راه سخت رو ميومدن. (نفس عميق از روی ناراحتی)
بچه ها، از اونورم وقتی پادشاه مطمئن شد که ديگه مردم به استقبال اون آقای مهربون نمیرن و گول خوردن، نقشه ی کشتن اون آقا و خونواده و دوستاشون رو کشيد که ديگه مطمئن باشه از دستشون راحت شده و حتی اگه بازم مردم بخوان، ديگه اون آقا نباشه که به دادشون برسه.
برای همين يه عالمه از آدمای بد رو جمع کرد و يه عالمه از آدمای ضعيف شهر رو گول زد که بيان به جنگ با اون آقا.
به همه نيزه و شمشير داد و همه سوار اسباشون شدن و با صورتای خشن و زشت و شیطانی به سمت اون آقا راه افتادن.
فکرش رو بکنین! آدم از یه کسی کمک بخواد و دعوتش کنه و او از راه دور بیاد، بعد بره همون آدم و خونوادش رو گیر بندازه و بکشه! چطور ممکنه؟!
آره بچه ها، مردم از شهر اومدن بیرون و وقتی اون آقا و خونوادش به نزديکي های شهر رسيدن، اون مردم بد رفتن و دور اونها رو گرفتن و محاصرشون کردن. اونها رو محاصره کردن معنیش اینه که دور اونها رو گرفتند که نگذارند به جایی برن و بخوان بهشون حمله کنن.
آره، محاصرشون کردن و حتی نذاشتن اونها از رودخونه ای که از اونجا رد می شد برن آب بردارن. یعنی یه کاری کردن که اهل اون کاروان و حتی بچه های کوچيک اون آقا آب بخورن و اونها رو تشنه نگه داشتن.
اونها می خواستن با این کار، اون آقا رو تسلیم کنن که قبول کنه که اون پادشاه ظالم باز هم ظلم و ستم بکنه. ولی اون آقای مهربون که معلم همه ی خوبی ها بودن، اگر این کار رو می کردن، بقیه مردم یاد نمی گرفتن که باید همیشه و همه جا آدم خوبی باشن.
بچه ها، اون بچه ها از بیآبی توی اون صحرای داغ گريه می کردن ولی اون بيرحما دلشون نمی سوخت و فقط به فکر کشتن بودن و به فکر پولا و مقامی بودن که قرار بود پادشاه بهشون بده.
خلاصه بچه ها، لشگر پادشاه به اون آقای مهربون و خونواده ی مهربونشون که همه جا به خوبی معروف بودن و هیچ وقت به هیچ کسی بدی نکرده بودن، حمله کردن و همشون رو با بي رحمی کشتن، حتی بعضی از بچه های کوچولو رو کشتن و بقیه بچه ها و مادراشون رو اسیر کردن و با خودشون بردن.
بچه ها کی میدونه اسیر یعنی چی؟ اسیر یعنی اینکه بعد از اینکه جنگ تموم میشه، اونهایی که پیروز میشن، اون کسانی که شکست خوردند رو دستگیر کنند و با خودشون ببرن تا براشون کار کنن. ولی توی اون جنگ، اون آدم بدها، همه دوستا و مردهای خونواده ی آقای مهربون رو کشتن و تازه خانم ها و بچه های خانواده اون آقای مهربون رو اسیر کردن!
اون آدمای بد و سنگدل، با اين کارشون، خدا رو خيلی ناراحت کردن. چون هم ظلم کردند که اين خيلی کار بديه و گناه داره و هم اين که خدا اون آدمای خوب رو خيلی خيلی دوست داشت. خلاصه شيطون حسابی تونسته بود کارش رو خوب انجام بده و مردم رو گول بزنه.
بچه ها، خدا به خاطر اين ظلمی که اون مردم به اون خانواده و دوستاشون کردن، همه ی اون آدمای بد رو تنبيه کرد. تازه، اون پادشاه بد هم به قول هایی که بهشون داده بود عمل نکرد و اون مردم فهمیدن که گول خورده بودن. خیلی هاشون هم زود مردن و همشون رفتن جهنم.
بچه ها، داستان ما واقعی بود. کی میدونه اسم اون آقای خوب چی بود؟ بله، امام حسین علیه السلام. همه ما امام حسین علیه السلام رو دوست داریم و برای شهید شدن ایشون ناراحت هستیم و گریه می کنیم. امام حسين، نوه ی پيامبر اسلام حضرت محمد (بلند: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) بودن و معروف بودن به مهربونی و همه ی آدمای خوب عاشقشون بودن.
بچه ها، کدوم از شما اسم اعضاء خانوادشون رو بلده؟ بله، خواهرشون حضرت زینب، برادرشون حضرت عباس، پسرشون حضرت علی اکبر، دخترشون حضرت سُکَینه و حضرت رقیه و بچه شش ماهشون، حضرت علی اصغر.
خب، بچه ها، ما همه عاشق امام حسین هستیم و عاشق فرزندشون حضرت مهدی که امام زمانمون هستن، چون خوبی و مهربونی رو دوست داريم و دوست داريم مثل اونها باشيم تا گول شيطون بد و دشمن خدا رو نخوريم.
بياین ما هم از خدا بخوایم که اماممون زودتر بیان و دنیا رو پر از خوبی و مهربونی کنن، باید بهشون قول بدیم که ما همیشه یار و دوستدارشون میمونیم و گول شیطون رو نمی خوریم. برای همین خوبه از همین حالا، سعی کنیم که بچه های خوبی باشیم.
(در اینجا می شود یک پیام اخلاقی را موضوع قول و قرارمون با بچه ها قرار بدیم.)
- اهداف:
- آشنائی با آداب و رسوم سیاهی زدن و نذری دادن در محرم برای حضرت اباعبدالله علیه السلام.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- وسیله ی پخش ویدئو و بلندگو و اتصال به اینترنت.
- زمان: 5 دقیقه
- اهداف:
- آشنایی با وسوسه های شیطان و طریقه های دوری از شیطان.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- یک نفر به عنوان راوی
- یک فضای کوچک به عنوان اتاق
- کتاب
- صندلی
- زیر انداز
- عروسک (یا ماشین)
- بازیگران صحنه اول: مادر و دختر یا پسر (دو نفر)
- میز و صندلی
- کاغذ و لیوان آب و وسایل آبرنگ برای حداقل دو نفر
- بازیگران صحنه دوم: معلم و چند کودک خردسال به عنوان دانش آموز
- زمان: 15 دقیقه
نمایش دوری از وسوسه های شیطان
(نمایش می تواند بین پسر و مادر انجام شود و به جای عروسک، ماشین استفاده شود و بازیگران تغییر کنند)
صحنه اول: خانه
(مادر روی صندلی نشسته و مشغول کتاب خواندن است. سارا مشغول بازی با عروسکش است.)
راوی: سارا کوچولو 5 سال داره و به مهد کودک میره. اون نقاشی کردن رو خیلی دوست داره و می تونه نقاشی های خیلی قشنگی بکشه.
سارا: راستی مامان جون، میدونستی فردا قراره توی مهد کودکمون یک مسابقه ی نقاشی برگزار بشه؟ خانم معلممون گفته که به هرکس که بهترین و قشنگترین نقاشی رو بکشه، یک جایزه ی خوب میده.
مادر: چه خوب، تو هم که نقاشیات خیلی خوبه عزیزم، امیدوارم که مثل همیشه بتونی نقاشی قشنگی بکشی. برنده شدن و نشدن خیلی مهم نیست. مهم اینه که سعیت رو بکنی.
سارا (کمی مکث می کند): آره، ولی خوب من دوست دارم برنده بشم و جایزه بگیرم … میدونی مامان، دوستم زهرا هم نقاشی های خیلی قشنگی میکشه، شایدم که اون برنده بشه!
مادر (کتاب را می بندد و رو به سارا می کند): یادت باشه دخترم که برنده شدن مهم نیست، مهم اینه که با همه ی دوستات کنار هم بشینین و از نقاشی کردن، لذت ببرین، و حتی از هم یاد بگیرین. همین یعنی برنده شدن: همین که آدم خوش باشه با دوستاش و چیزای خوب یاد بگیره. فهمیدی عزیزم؟
سارا (به فکر فرو میرود و بعد به آرامی می گوید): آره خب. (بعد دوباره ساکت می شود و مشغول بازی با عروسکش می شود.)
صحنه دوم: کلاس مهد کودک
(دو یا سه دانش آموز کنار هم روی صندلی و پشت میز نشسته اند و جلوی آنها وسایل نقاشی گذاشته شده است و معلم کنار آنها ایستاده است.)
راوی: امروز روز مسابقه ی نقاشیه. بچه ها وسایلشون رو برای نقاشی آماده کردند. سارا و دوستش زهرا هم کنار هم نشستند.
معلم: خب بچه های گلم، همه آماده این؟
بچه ها (همه با هم): بللللللله.
معلم: خیلی خوبه، پس می تونید با نام خدا شروع کنید. نیم ساعت وقت دارین نقاشیتون رو بکشید. بعدش بیاین و به من تحویل بدین.
(بچه ها شروع کردند به کشیدن نقاشی)
راوی: سارا کوچولو هم مثل بقیه دوستاش شروع کرد به کشیدن نقاشی. اما همش نگران بود که آیا نقاشی اون میتونه برنده باشه یا نه. مدتی که گذشت، چشمش افتاد روی نقاشی دوستش زهرا (سارا به نقاشی زهرا نگاه می کند و اخم هایش درهم می رود)، دید که وای … چقدر نقاشی اون قشنگ شده … با خودش فکر کرد که نکنه که زهرا برنده بشه …
و در همین موقع ناگهان یک فکری به نظرش رسید … با خودش گفت: چطوره که یک هو دست زهرا رو تکون بدم تا نقاشیش خراب بشه، آبرنگ هم که دیگه راحت پاک نمی شه … آره، اونوقت این جوری خودم برنده میشم. بعد بدون اینکه بیشتر فکر کنه، یک هو دستش رو محکم زد به بازوی زهرا … (سارا این کار را هم زمان با نقل راوی انجام می دهد.)
زهرا: وای سارا! چه کار کردی؟! نقاشی ام رو خراب کردی! (گریه اش می گیرد.)
(سارا با دیدن گریه ی زهرا، ناراحت می شود، می خواهد از جایش بلند شود که دستش به لیوان آب روی میزش می خورد و آب، روی نقاشی اش می ریزد.)
سارا: وای خدایا، ببین چی شد … نقاشی منم خراب شد، حالا چی کار کنم؟! (خودش هم گریه اش می گیرد.)
معلم (به طرف آنها می آید): چی شده بچه ها؟ چرا گریه می کنین؟
زهرا و سارا (با هم): خانم ببینین، نقاشیمون خراب شد.
زهرا: همش تقصیر سارا بود!
(سارا سرش را پایین می اندازد و فقط گریه می کند.)
معلم: چه حیف شد بچه ها! نقاشی هردوتون خیلی قشنگ شده بود، شاید که هردوتاتون برنده می شدید، ولی الان دیگه وقتی نمونده تا دوباره بکشید… خیلی خب گریه نکنید، عیبی نداره، ان شالله مسابقه ی بعدی.
(زهرا و سارا هم چنان هق هق می کنند.)
صحنه سوم: خانه
(مادر دوباره مشغول مطالعه است، سارا غمگین و ناراحت وارد می شود.)
مادر: سلام دخترم، خسته نباشی، خوش گذشت امروز؟ (کمی مکث) چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ نکنه تو مسابقه ی نقاشی برنده نشدی که اینقدر ناراحتی؟
سارا (با بغض): نه! تو مسابقه که برنده نشدم … اصلا همه چی خراب شد … نمی دونم چرا اینطوری شد؟! …
مادر (کتاب را کنار می گذارد): خیلی خب دخترم، درست برام تعریف کن: چه اتفاقی افتاده؟
سارا (با ناراحتی): نمیدونم مامان، اصلا نمیدونم چرا اینطوری شد؟! چشمم افتاد به نقاشی زهرا. نقاشی اش خیلی قشنگ شده بود. ترسیدم که اون برنده بشه. یک هو نمی دونم این فکر از کجا توی سرم افتاد که دستش رو خط بزنم تا نقاشیش خراب بشه … نمی دونید زهرا چقدر ناراحت شد … تازه بعدش هم دستم خورد به لیوان آب و ریخت رو نقاشی خودم … نقاشی منم خراب شد … یعنی هیچکدوم مون توی مسابقه برنده نشدیم … اصلا نمیدونم این فکر بد از کجا اومد؟!
مادر (با مهربانی به همراه کمی ناراحتی): آهان دخترم، من الان برات توضیح میدم که چه اتفاقی افتاده … شیطون تو رو گول زده!
سارا (با تعجب): شیطون؟ ولی چطوری منو گول زده؟
مادر: ببین دخترم، شیطون دشمن همه ی آدم هاست، اون دلش می خواد که همه ی آدم ها کارهای بد بکنند تا آدم های خوبی نباشن و همه چیز رو تو دنیا زشت کنن. برای همین مرتب اونا رو وسوسه می کنه، یعنی فکرهای بد توی سرشون میاره تا کارهای زشت انجام بدن، کارهایی که عاقبتش فقط غصه خوردن و پشیمونیه، مثل همین کاری که تو کردی. یعنی هم دوستت رو ناراحت کردی و کارش رو خراب کردی و هم نقاشی خودت خراب شد.
سارا: وای، پس اون شیطون بود که اون فکر بد رو به ذهنم آورد! … کاشکی گولش رو نمی خوردم. کاش به حرفش گوش نمی دادم. کاش یه ذره فک می کردم. راستی مامان! اگه بازم همچین چیزی برام اتفاق افتاد چی کار کنم که گول شیطون رو نخورم؟
مادر: آفرین که زود به فکر آینده افتادی و از این ماجرا درس گرفتی. حالا من راهی به تو یاد میدم که از این به بعد هروقت شیطون اومد توی فکرت و خواست گولت بزنه، بتونی شکستش بدی!
سارا: جدی میگی مامان؟ چطوری؟
مادر: هر وقت شیطون به سراغت اومد و خواست به کارهای بد وادارت کنه، بگو:
پناه می برم به خدا از شر شیطان، اینجوری خدای مهربون خودش شیطون رو ازت دور می کنه و نمیذاره که گولش رو بخوری. البته خیلی کارای دیگه هم میتونی بکنی. مثلا قرآن بخونی، مثل سوره ی ناس و فلق که باعث دوری شیطان از ما میشن. بسم الله الرحمن الرحیم بگی. ولی یه کار دیگم هست که اون هم خیلی بهت کمک می کنه.
سارا: چیه مامان؟
مادر: از امام زمانمون کمک بخوای. ازشون بخوای که کمکت کنن کار درست رو انجام بدی. اصلا همین که به یادشون بیافتی، شیطون از تو دور میشه. چه برسه به این که ازشون کمک هم بخوای. امام مهربون ما همیشه حواسش به هممون هست و کمکمون می کنه شیطون ما رو گول نزنه.
سارا: وای، چه خوب مامان جون، حتما همین کارا رو می کنم. چه خوبه که آدم فک کنه یکی همیشه غیر از خدا هست که حواسش به ما هست. من که خیلی حس آرامش کردم با این حرف شما. حالا مامان دوستم زهرا چی؟ آخه من کار خیلی زشتی کردم. حتما خیلی از دستم ناراحته …
مادر: نگران نباش عزیزم، فردا یک هدیه ی کوچیک برای دوستت می بری و ازش معذرت می خوای. زهرا دختر خوبیه، مطمئنم که تو رو می بخشه.
سارا: باشه حتما مامان جون، ممنونم که راهنماییم کردین (سارا مادرش را با خوشحالی بغل می کند.) خیلی حالم بد بود ولی الان خیلی بهترم. خدا رو شکر که همچین مامان مهربونی بهم داده.
- اهداف:
- آشنایی با مفهوم بخل و داستانی در مورد ناپسندی بخل در قرآن.
- توضیح داستان هابیل و قابیل و حسادت او به هابیل و نتیجه ی حسادت ورزیدن.
- آشنایی با سوره ی فلق و بحث پناه بردن به خداوند از شر انسان حسود و زشتی حسادت.
- آشنایی با راهکار پرهیز از حسادت از طریق یادکرد نعمتهای خدا به ما و پناه بردن به خدا و درخواست از امام زمان علیه السلام.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پروژکتور یا وسیله ی پخش.
- زمان: 15 دقیقه
اسلاید 2: بچه های گلم، همون طور که همه مون میدونیم، یکی از راه هایی که شیطون آدم ها رو گول میزنه، راه حسادته. حسادت یعنی اینکه ما از چیز خوبی که برای دیگران هست ناراحت باشیم و فقط خوبی ها رو برای خودمون بخوایم.
اسلاید 3: حالا میخوام یه داستان قرآنی براتون تعریف کنم. میدونین که منظور از داستان های قرآنی، اتفاقاتی هست که قبلا رخ دادن و خداوند اونها رو برای اینکه ما درس بگیریم در قرآن تعریف کرده. مثلا داستانهایی هست که انسانهایی کارهای خوبی انجام دادن و نتیجه های خوبی داشته یا برعکس داستان هایی که در مورد آدم هایی بوده که کارهای بدی انجام دادن و نتایج بدی گرفتن و اثرات بدی گذاشتن، ما با خوندن این داستان ها درس می گیریم که چه کارهایی خوب هستن که انجامشون بدیم و چه کارهایی خوب نیستن که دیگه سراغ امتحان کردنشون نریم و ضرر نکنیم.
اسلاید 4: داستانی که میخوام براتون تعریف کنم داستانی از فرزندان اولین پیامبر خداونده. اگه گفتین اسم اولین پیامبر در روی زمین چی بوده؟ بله حضرت آدم. خداوند به حضرت آدم و همسرشون حوا 2 دختر و 2 پسر داد که داستان ما دربارهی پسراشون هست یعنی هابیل و قابیل. هابیل پسر کوچک بوده و خیلی مهربون و باخدا، و به پدرش که حضرت آدم و پیامبر بوده ایمان داشته و به حرفهای پدر گوش میکرده و کارهای بد انجام نمیداده و پدرش خیلی از او راضی بوده. ولی قابیل پسر بزرگتر بوده و همش کارهای بد انجام میداده و با اینکه میدونسته پدرش پیامبر خداوند هست به حرفهاش گوش نمیداده و لجبازی میکرده.
اسلاید 5: حضرت آدم یه روز هابیل رو به عنوان جانشین خودشون به خونوادشون معرفی میکنن ولی قابیل ناراحت میشه و به هابیل حسادت می کنه و با او مخالفت می کنه. حضرت آدم (ع) برای حل کردن این مشکل رو به فرزندانشون میکنن و میگن: هر کدام از شما هدیهای برای خدا در نظر بگیرید و اینجا بیاورید و هدیه ی هر کدام از شما که قبول شد او جانشین من خواهد بود.
اسلاید 6: هابیل و قابیل هم فکر کردن که مقداری از دسترنج کارشون رو به محضر خداوند تقدیم کنن. هابیل که چوپانی می کرد یکی از بهترین و چاقترین گوسفندانش رو برای تقدیم به محضر خداوند انتخاب کرد.
قابیل هم که کشاورزی می کرد مقدار کمی از خوشه های نرسیده و خراب رو برای تقدیم به محضر خداوند آورد. اما خداوند هدیه هابیل رو قبول کرد و هدیه قابیل رو رد کرد.
اسلاید 7: قابیل که حالا حسادتش خیلی زیاد شده بود و تمام وجودش رو گرفته بود، تصمیم گرفت برادرش رو بکشه. هابیل به اون گفت: چرا میخوای من رو بکشی؟ من که کار بدی نکردم، چرا کینه ورزی می کنی و محبت نمی کنی؟ چرا حسادت می کنی؟ ولی قابیل همچنان با حسادت زیاد به دنبال راهی بود که انتقام بگیره و هابیل رو بکشه، به جای اینکه از او یاد بگیره و خودش رو خوب کنه و به او برسه!
اسلاید 8: بچه ها قابیل آخر سر گول شیطون رو خورد و به حسادتی که در درونش بود گوش کرد و با سنگ بر سر هابیل زد و او رو کشت. بعد از این که او رو کشت خیلی وحشت کرد و نمی دونست که با جسد بی جان برادرش چه کنه. اگه گفتین چرا؟ بله، چون اونها اولین انسانهای روی زمین بودن و هابیل اولین قربانی و اولین جسم بی جان بر روی زمین بود و قابیل نمی دونست در چنین موقعیتی باید چه کاری بکنه؟
اسلاید 9: در همون موقع بود که خداوند کلاغی رو فرستاد تا زمین رو بکنه و چیزی که به دهان داره رو در اون چاله بگذاره و قابیل این طوری متوجه شد که چه کاری میتونه بکنه و ناراحت شد که اندازه ی یک کلاغ نمیدونه که باید چه کار کنه. بعد چاله ای حفر کرد و جسم بی جان برادرش هابیل رو در اون قرار داد و خاک بر روی او ریخت.
اسلاید 10: بچه ها حالا که این داستان رو گوش دادین، و همه فهمیدیم که حسادت چقدر بده، خوبه بدونیم که یکی از سوره های کوچک قرآن هم هست که درباره ی حسادت آیه ای داره و این صفت رو صفت بدی معرفی کرده. سوره ی فلق رو شاید بعضی از شما بلد باشین. بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِن شَرِّ مَا خَلَقَ (2) وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (3) وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ (4) وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد (5)
اسلاید 11 و 12: در این سوره خداوند به ما نشون داده که از شر و بدی یک چیزهایی باید به خدا پناه ببریم تا ما رو از شر اونها حفظ کنه. مثلا از شر حیوانات موذی و خطرناک یا انسان هایی که آزار می رسونند به بقیه انسان ها و همینطور از کسانی که حسادت میورزن و با حسادتشون آرزوی از بین رفتن نعمت های دیگران رو می کنند. بچه ها ما میتونیم این سوره رو وقتایی که احساس خطر از چیزی می کنیم بخونیم و با این کار به خدای مهربون پناه ببریم.
اسلاید 13: بچه ها به نظرتون حسادت کار خوبیه یا نه کار بدیه؟ برای من دلیل بیارین تا من متوجه بشم که این کار رو انجام بدم یا نه؟ بله درسته حسادت آثار بدی، هم در ما، هم در اطرافیانمون میذاره. کسی که حسادت می کنه، از نعمت هایی که خدا بهش داده راضی نیست، همش به دنبال داشته های دیگرانه، همش اضطراب و نگرانی داره از این که چرا دیگران چیزهایی دارن که او نداره، و به دنبال این هم نیست که خودش رو بهتر کنه، بلکه به دنبال اینه که اونها اون چیز خوب رو نداشته باشن و دوست داره اون چیز خوب از دیگران گرفته بشه و مال خودش و فقط مال خودش باشه! پس حسادت باعث میشه آدم نه خودش پیشرفت کنه، نه بذاره که بقیه پیشرفت کنن.
بیاین از این درس های قرآن یاد بگیریم که حسادت نکنیم و دلمون رو عادت بدیم از موفقیت ها و داشته های بقیه خوشحال بشه و خودمون هم سعی کنیم به اونها برسیم و پیشرفت کنیم.
اسلاید 14: برای این کار دو راه خوب هست. یکی این که هر موقع دیدیم که دیگران چیزهایی دارن که ما نداریم، فوری به فکر نعمت های زیادی بیوفتیم که خدا به ما داده، و بعضی از اون نعمت ها هست که بقیه ندارن. و خدا رو بابت اون نعمت ها شکر کنیم و از خدا بخوایم که نعمت هاش رو به ما و به بقیه بنده هاش اضافه کنه.
اسلاید 15: راه دوم هم که خیلی خوبه اینه که همیشه سعی کنیم از شر گول زدنهای شیطون به خدا پناه ببریم. میتونیم هر روز با امام زمانمون صحبت کنیم و از ایشون بخوایم: لطفا ما رو دعا کنید تا ما کمتر گول شیطون رو بخوریم و اصلا دعا کنید که شیطون کمتر سراغ ما بیاد و خلاصه دعامون کنید که بچههای خوبی باشیم و خدا ازمون راضی باشه. دعاهای امام خوب ما رو خدا قبول میکنه و این کمک خیلی بزرگی برای ما هست. پس صحبت کردن و کمک خواستن از امام زمان یادمون نره!
- اهداف:
- بازی و فعالیت گروهی برای از بین بردن خستگی و شاداب کردن بچه ها و گیرایی بیشتر آنها لازم است.
- انتقال مفهوم اثر کار بد مثل دل شکستن، ظلم کردن، اذیت کردن … که در اثر وسوسههای شیطان انجام می شوند.
- لفظ مسابقه فقط برای ایجاد هیجان در بچه ها می باشد و جایزه ندارد.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- نخود و لوبیا به میزان لازم.
- قدری برنج و گندم برای معرفی برنج و گندم به بچه هایی که با آن ها آشنایی ندارند.
- زمان: 15-10 دقیقه
فعالیت گروهی کار خوب و بد
مربی: ما بچه مسلمونها باید یاد بگیریم که با هم کارهای گروهی رو خوب انجام بدیم. الان هم میخوایم با هم یه فعالیت گروهی انجام بدیم. همه ی اعضای گروه باید مشارکت کنن، منم حواسم به همتون هست.
بچهها رو به تعدادی گروه مساوی تقسیم کنید و از آنها بخواهید که بنشینند. به هر گروه یه مقدار نخود، و دو نوع لوبیا بدهید. از آنها بخواهید که نخود و لوبیا را با هم مخلوط کنند. بعد به آنها فرصت دهید که با مشارکت همه ی اعضای گروه، نخود و لوبیاها را از هم جدا کنند. هر گروهی که زودتر و با مشارکت همه ی اعضای گروه این کار را انجام دهد برنده است و مورد تشویق مربی قرار میگیرد.
در انتها از آنها بپرسید که آیا مخلوط کردن راحتتر بود یا جدا کردن؟ احتمالا بچهها جواب میدهند جدا کردن سختتر بود. به آنها توضیح دهید: بعضی کارایی که ما تو زندگیمون انجام میدیم هم اینجوریه. گاهی یه حرف ساده به دوستمون میزنیم و به راحتی دل اون رو میشکنیم اما جبران کردن و خوشحال کردن اون به این سادگی نیست.
بعد از بچهها بپرسید که بچهها حالا اگر به جای نخود، لوبیا، برنج و گندم بود سختتر می شد؟ یا اگه مثلا آب رو با شربت قاطی میکردیم میتونستیم جداشون کنیم؟ بعضی کارای بدی هم که میکنیم جبرانش سختتره و بعضی کارای بد که ان شاء الله از هیچ کدوم از ماها سر نمیزنه جبران ناپذیره. متأسفانه مردم اون زمان کوفه یه جوری گول وسوسههای شیطون رو خوردن و کاری انجام دادن که نتیجش شهادت بهترین انسانهای روی زمین بود. اون مردم انقدر کارهای بد کردهبودن و از خدا دور شدهبودن و به حرفای شیطون راحت گوش میدادن که گولش رو خوردن که از امام حسین عزیز ما به خاطر پول و ترسشون گذشتن و بعد حسرت خوردن ولی دیگه نمیتونستن جبران کنن. پس حواسمون باشه ما هم تسلیم شیطون نشیم و سعی کنیم از پیامبران خدا درس بگیریم.
- اهداف:
- معرفی ناپسندی ویژگی حسادت
- ارائه راهکار برای پرهیز از این ویژگی
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پروژکتور و وسیله ی پخش و بلند گو.
- زمان: 13 دقیقه
انیمیشن حسادت
- اهداف:
- آشنایی با فرهنگ شعر سرایی و ادبیات فارسی در فضای دینی.
- آشنایی با امام حسین (ع) و عزاداری برای ایشان در قالب شعر.
- آشنایی با مفهوم سینه زنی. (از بچه ها بخواهید همراه با شعر آرام سینه بزنند)
- زمان: 10-5 دقیقه
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی
لب های تشنه دیدم
یه باغبون خسته
با یک دل شکسته
کنار آب خسته
زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه
اگه طاقت بیاره
عموجونش تو راهه
آهای آهای ستاره
یه دختر سه ساله
خواب باباشو دیده
اشک می ریزه می ناله
امام مظلوم من
کاشکی کنارت بودم
وقتی که تنها موندی
رفیق راهت بودم
سینه زنی قشنگه
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه برد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه می کردن همه
حسین حسین می گفتن
با صدای زمزمه
بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
سینه زنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه، غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم می خونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
- اهداف:
- بالا بردن سطح یادگیری و به خاطرسپاری به وسیله ی ادامه ی کار مرتبط با برنامه در منزل.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پرینت از داستان انتهای فایل.
کار در منزل داستان حسادت
داستان انتهای فایل را به تعداد بچه ها پرینت گرفته و به والدین بچه ها بدهید (در صورتی که امکان ندارد به خود بچه ها بدهید) و از آنها بخواهید آنرا برای فرزندانشان بخوانند و با یکدیگر درباره ی آن صحبت کنند و از بچه ها بخواهند که با آنها درباره ی چیزهایی که در این برنامه آموخته اند صحبت کنند و به آنها انتقال دهند.)
با سلام خدمت والدین عزیز. مطالبی که با بچه ها در برنامه ی امروز کار شد عبارتند از: بحث تاریخی شامل حرکت امام حسین از مدینه به مکه و بعد به کربلا بر مبنای دعوت اهل کوفه، دوری از وسوسه های شیطان و ناپسندی حسادت. برای بالا بردن سطح یادگیری بچه ها میتوانید با آنها درباره ی مباحث ذکر شده در این برنامه صحبت کنید و از آنها بخواهید مطالب آموخته شده را به شما انتقال دهند. مطلب زیر در ارتباط با مبحث ناپسندی حسادت نگارش شده که می توانید آنرا برای فرزندتان بخوانید و با آنها درباره ی این مبحث و مطالب آموخته شده و نکات خودتان صحبت کنید.
قصه بادکنک حسود
بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی. هر دو تا بادکنک را باد کردند و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کردند. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاقتر و بزرگتر بود. به خاطر همین بادکنک صورتی عصبانی بود.
بادکنک صورتی شروع کرد به غر زدن و گفت: بچه ها عمدا من رو کم باد کردند و تو رو بیشتر. اصلا بچه ها بین ما فرق میگذارند. من خیلی هم از تو بزرگترم، اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت: ای بابا هر دوتامون رو تا اونجایی که لازم بود باد کردند. اونا هردوتامون رو دوست دارند. ندیدی چقدر به خاطر ما خوشحالی کردند؟
بادکنک صورتی اخماش رو کرد تو هم و گفت: دیگه با من حرف نزن. من خودم یه راهی پیدا می کنم و باد خودم رو بیشتر میکنم و به همه نشون میدم که من از تو بزرگترم.
شب شد و بچه ها به خواب رفتند. بادکنک صورتی همین طور که به اطراف نگاه می کرد چشمش به تلمبه روی کمد افتاد. بادکنک از تلمبه خواست تا بادش رو بیشتر کنه. تلمبه اول با مهربونی قبول کرد. ولی وقتی بادکنک رو از نزدیک دید گفت: اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی.
بادکنک صورتی با شنیدن این حرف ها خیلی عصبانی شد و گفت: تو هم مثل بادکنک سفید خودخواهی!
تلمبه از حرف های بادکنک صورتی ناراحت شد. بادکنک با همه قهر کرد و اخم کرد. وقتی اخم کرد متوجه شد موقع اخم کردن و قهر کردن بادش بیشتر میشه. بادکنک صورتی از این قضیه خوشحال شد. انقدر اخم کرد و قهر کرد و ادامه داد تا هی بادش بیشتر و بیشتر شد. انقدر باد کرد و باد کرد و باد کرد تا بالاخره شَتَرَق……………… ترکید و هر تکه اش پرت شد یه طرف اتاق. بیچاره دیگه زنده نبود تا بفهمه هر کسی باید اندازه ی خودش رو بفهمه. ای کاش قهر نکرده بود و هنوز توی اتاق آویزون بود و تکان میخورد و بچه ها رو خوشحال می کرد.
- اهداف:
- نتیجه گیری بحث و انتقال دوبارهی مفهوم کلی مبحث.
- تذکر به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) به عنوان معلم و امام زمان ما.
- پیوند قلبی با حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام و دعا برای ایشان.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- اجرای این قسمت در فضای سکوت و توجه و توسل.
- آغاز دعا، پس از توجه دادن بچه ها به اهمیت دعا برای فرج صاحب الزمان (عج).
- سعی شود که متن عربی و ترجمه آن به زبان محلّی هم زمان با تلاوت، نمایش دادهشود.
- زمان: 5 دقیقه
پایان/ نتیجه گیری و دعای فرج:
بچه ها، امیدوارم از مراسم امروز راضی باشین و کلی هم چیز یاد گرفته باشین!
درباره امام حسین علیه السلام و مظلومیتشون، درباره آدم های بد و ظالم که دوست نداشتند نور و روشنایی و هدایت رو ببینن و اینقدر کارهای بد کرده بودن که شیطون راحت می تونست اونها رو گول بزنه. یاد گرفتیم که ما باید مواظب باشیم تا گول شیطون رو نخوریم و به حرف های اون گوش ندیم. چند تا راه گفتیم برای مراقبت از وسوسه های شیطان. بله حالا می خواهیم یک راه دیگه هم بهتون یاد بدیم.
بچه ها خداوند برای هدایت و راهنمایی مردم و اینکه اونها راه سعادت و خوشبختی رو پیدا کنند پیامبرانی رو فرستاد. آخرین پیامبر حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه بودند. ولی بعد از این که ایشون هم از دنیا رفتند، ما آدم ها نیاز به کسی داریم که ما رو راهنمایی کنه جوری که بتونیم راه درست و صحیح رو از راه شیطان تشخیص بدیم و دنباله رو کارهای اشتباه شیطون نباشیم.
پس خداوند مهربان باز هم ما رو تنها رها نکرد و برای ما آدم های بزرگ و خوبی رو قرار داد که امام ما باشن و ما از اونها کمک بگیریم و زیر چتر اون ها از اشتباهات دور باشیم.
ما الان در زمان امام آخر هستیم. یعنی آخرین امام از نسل آخرین پیامبر. این امام زنده هستند و ما رو می بینن و صدای ما رو میشنوند. شیطان از قدرت این امام خیلی می ترسه و هرکس که بره خودش رو به این امام مهربون نزدیک کنه شیطان از چند کیلومتری اون هم رد نمیشه. بله، این امام مهربون حضرت مهدی هستند.
پس بیایید حالا که در مجلس امام حسین شرکت کردیم و پاک شدیم و شیطون هم حسابی عصبانی شده از دستمون، با هم برای فرج و ظهور این امام مهربون دعا بکنیم تا در قلعه محکم امام عصر سالم و سلامت باقی بمونیم. و یادمون باشه: چیزایی که یاد گرفتیم رو از این جا که بیرون رفتیم بهشون عمل کنیم و سعی کنیم از یادمون نره.
- خواندن دعای فرج رو به قبله و ایستاده به احترام امام زمان علیه السلام