برنامهی غدیر سطح دو
موضوع کلی: حدیث منزلت، ناپسندی بخل، برگزاری جشن غدیر در خانواده
- اهداف:
- با توجه به عدم حضور همزمان بچه ها توصیه می شود قبل از شروع رسمی برنامه برای فراگیرانی که زودتر آمده اند، کاردستی و یا نقاشی مرتبط با این مناسبت انجام شود.
- کارت دعوت برای جشن عید غدیر.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- کاغذ رنگی در چهار رنگ مختلف (سبز برای کارت دعوت و تبریک (30*15)- سه رنگ دیگر برای درست کردن گل های داخل کارت – مقوای سفید (4*15)
- .چسب و قیچی
- خط کش
- پونز کوچک
- زمان: 25 دقیقه
ابتدا مربع ها را که در اندازه های مختلف در آوردیم دو بار تا میزنیم، سپس از طرف قطر تا میزنیم. بهتر است کاغذ رنگی نازک داشته باشیم که بتوانیم راحت تا بزنیم.
گل های رنگی را داخل کارت می چسبانیم.
خب حالا باید یک مستطیل 3*12 را از داخل کارت با کاتر یا قیچی در می آوریم.
کارت را مانند تصویر مقابل تا بزنید. یک مستطیل 4*15 سفید رنگ درمی آوریم و سرش را گرد می کنیم. این مستطیل را داخل کارت، جایی که خالی کردیم میبریم.
حالا یک دایره به قطر 7 سانت می بریم و برای روی دایره می توانیم از یکی از نشانه های عید غدیر که حضرت محمد (ص) دست حضرت علی (ع) را به نشانه امامت بالا برده اند را طراحی و یا پرینت کنید. سپس نقاشی را روی دایره بچسبانید.
- اهداف:
- توسل به قرآن برای نورانی شدن دل که عامل هدایت است.
- آشنایی با آیات 29-35 سوره ی طه و حدیث منزلت و مقام حضرت علی (ع).
- آشنایی با داستان حضرت موسی و هارون.
- آشنایی با واقعه ی غدیر خم و جانشینی حضرت علی (ع).
- زمان: 10 دقیقه
سلام بچه های عزیزم. ان شاالله از کاردستی خوشتون اومده باشه و ازش استفاده بکنین. حالا بهتون میگیم که چه استفادهای میتونین ازش بکنین.
همون طور که میدونین ما به مناسبت یکی از بزرگترین اعیاد خداوند یعنی عید غدیر اینجا دور هم جمع شدیم. میدونین خداوند چه روزهایی رو عید قرار داده؟ بله ، عید قربان، عید فطر، عید غدیر و روز جمعه، البته نیمه ی شعبان و چند روز دیگه هم روزهای مهمی برای ما مسلمانها هستند. بعد از بین اون چهار روز، خداوند فرموده که عید غدیر ارزشش بیشتر هست. چرا؟؟
چون در این روز خداوند کاملترین دینش یعنی اسلام رو با تعیین جانشین و سرپرست تا روز قیامت، کامل کرد. در این روز بزرگ خداوند متعال به آخرین پیامبر یعنی حضرت محمد صلوات الله علیه دستور داد که برای بعد از خودش باید جانشین انتخاب کند و این جانشین هم به دستور خود خدا مشخص شده بود که چه کسی هست. اون شخص، یار و یاور و دوست و داماد و همنشین و اول ایمان آورنده به رسول خاتم بود یعنی حضرت علی علیه السلام.
خیلی ها با انتخاب جانشین برای پیامبر موافق نبودن، چون دلشون میخواست بعد از اینکه پیامبر اکرم از دنیا رفتن به جای ایشون بنشینن و حکومت کنن، برای همین رسول اکرم صلوات الله علیه می ترسیدن اگر برای خودشون جانشین مشخص کنن یه عدهای اعتراض کنن و اجازه این کار رو بهشون ندن.
ولی خداوند مهربان که از همه چیز هم خبر داشت، به پیامبر اکرم دلگرمی داد و فرمود: ناراحت نباش! من تو رو از شر مردم بد دور میکنم و اجازه نمیدم کسی مانع از انجام این کار مهم بشه.
بنابراین پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آخرین حجشون و در محلی به نام غدیر همه مسلمون ها رو جمع کردن و حضرت علی و فرزندان ایشون رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون تا روز قیامت معرفی کردن.
بعد هم دستور دادن تا مردم با عنوان امیرالمؤمنین با اون حضرت بیعت کنن. تمام مردمی که اون روز در اونجا حضور داشتند، با امیرمؤمنین بیعت کردند و به ایشون تبریک گفتند. ولی عدهای بودند که توی دلشون از این مسئله خیلی ناراحت شده بودن و منتظر فرصتی بودن تا بیعتشون رو بشکونن.
دوستای خوبم، پیامبر اکرم که سلام خدا بر ایشون باد، در روز غدیر و برای اعلام جانشینی حضرت علی علیه السلام یه سخنرانی مفصلی کردن که توی خیلی از کتاب های تاریخ اسلام متن اون سخنرانیشون رو میشه پیدا کرد. این سخنرانی بخش های مختلفی داره و در یکی از اون بخش ها، پیامبر مقام و منزلت حضرت علی رو بیان کردن. از جمله سخنان حضرت محمد (صلوات!) حدیث منزلت هست که در اون فرمودن: علی نسبت به من مثل هارون به موسی است.
خب حالا با یه کوچولو تأخیر، قرآن اول برناممون رو با هم بخونیم، چون کاملا مرتبط با این حدیث هست. بچه ها در سوره ی طه آیه ی 29 تا 35 خداوند داستان به نبوت رسیدن حضرت موسی رو برای ما تعریف میکنه که الان با هم میخونیم و بعد معنیش رو بهتون میگم:
بسم الله الرحمن الرحیم
وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا.
29 ـ و وزیرى از خاندانم براى من قرار ده،
30 ـ برادرم هارون را!
31 ـ با او پشتم را محکم کن؛
32 ـ و او را در کارم شریک ساز؛
33 ـ تا تو را بسیار تسبیح گوئیم؛
34 ـ و تو را بسیار یاد کنیم؛
35 ـ چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بوده اى!شاید بعضی از شما داستان حضرت هارون و حضرت موسی رو شنیده باشین. بعضی هم یادتون رفته باشه یا اصلا نشنیدهباشین. من الان خیلی مختصر برای شما میگم: حضرت موسی یه برادر داشتن به اسم هارون که بسیار باایمان و فداکار بود.
وقتی که خداوند حضرت موسی (ع) رو به عنوان پیامبر انتخاب کرد و به او فرمان داد تا به هدایت فرعون و مردم بپردازه، حضرت موسی از خداوند خواست که هارون رو کمک کار و جانشینشون قرار بده.
حضرت موسی به فرمان خداوند هارون رو به عنوان وزیر خودشون و جانشین خودشون قرار میدن چون او فردی قوی و سخنور بوده که یعنی بسیار زیبا صحبت میکرده و در واقع پشت گرمی و دلگرمی برای حضرت موسی بوده، در مقابل فرعون و تمام آدمهای بیایمان.
این ماجرا در کتابهای مختلف از گذشته تاریخ، نسل به نسل چرخیده بود تا به زمان رسول خاتم رسیده بود و چون همه می دونستن جانشین حضرت موسی علیه السلام حضرت هارون بودند، پس براشون این مسئله قشنگ جا می افتاد که هر پیامبری باید از طرف خداوند متعال برای خودش همراه و وزیر و جانشین تعیین کنه و امیر مؤمنان علی علیه السلام هم جانشین و همراه و وزیر پیامبر خاتم هستند.
پیامبر فرمودند: یا علی! أنتَ مِنّی بِمَنزَلَةِ هارونَ مِن موسی، یعنی ای علی، نسبت تو با من، همان نسبت هارون با موسی است.
خب بچه ها بریم سراغ برنامه هایی که امروز براتون آماده کردیم تا با هم لحظات خوب و به یادموندنی داشته باشیم و در این روز عزیز چیزهای خوبی یاد بگیریم و دست پر از اینجا بیرون بریم.
- اهداف:
- دعوت بچه ها به اجرای جشن در جمع هایی مثل خانواده، نزدیکان، دوستان و مدرسه …
- آشنا کردن بچه ها با چگونگی مدیریت و اجرای جشن هایی مانند عید غدیر و استفاده از استعدادها و پتانسیل های درونی شان.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- آشنایی با مهارت داستان گویی و جلب توجه بچهها و انتقال محتوا و هدف داستان.
- زمان: 10 دقیقه
داستان جشن بزرگ ولایت
غروب خنک یک روز تابستانی بود و صدای اذان از مسجد به گوش می رسید. مریم لباس پوشیده بود و منتظر بود که به همراه مادرش برای نماز به مسجد برن. او به آرامی کنار پنجره رفت و به گلدسته های مسجد که از دور پیدا بود، نگاه می کرد. ریسه های نورانی چراغ های رنگارنگ در اطراف گنبد و گلدسته ها مثل ستاره های کوچولو می درخشیدن و چشمک میزدن.
مریم رو به مادرش کرد و گفت: مامان، چرا مسجد رو چراغونی کردن؟ مادر در حالی که مشغول لباس پوشیدن بود، جواب داد: دخترم، چند روز دیگه جشن های عید غدیر برگزار میشه، به خاطر همین مسجد رو هم دارن برای برگزاری جشن آماده میکنن.
ببینم یادته که عید غدیر چه روزی بود، درسته؟ چون قبلا برات داستانش رو تعریف کرده بودم! مریم با خوشحالی جواب داد: بله مامان جون، خیلی هم خوب یادمه! عید غدیر روزی بود که در اون روز پیامبر عزیزمون حضرت محمد (ص)، به فرمان خداوند، حضرت علی (ع) رو به جانشینی خودشون و امامت و رهبری مسلمونا انتخاب کردند. مادر لبخندی زد و گفت: آفرین به دختر عزیزم! حالا عجله کن که زودتر به نماز جماعت برسیم.
مریم و مادر از خونه خارج شدن و پیاده به طرف مسجد که به اونها نزدیک بود، به راه افتادن. در بین راه مریم خیلی در فکر بود. مادر پرسید: چی شده دخترم؟ خیلی تو فکری، چرا حرفی نمی زنی؟! مریم جواب داد: داشتم فکر می کردم کاش ما هم می تونستیم کمکی بکنیم تو این جشن ها یا اصلا کاش میشد خودمون یه جشن خوب بگیریم.
مهم نیست که بزرگ باشه یا کوچیک، همین که یه جشن خوب بگیریم خیلی خوبه؛ کاش میشد! مادر خندید و گفت: چرا نتونی دخترم؟ به نظر من که تو میتونی با کمک دوستای مدرسه و راهنمایی معلمتون یک جشن خیلی خوب رو توی مدرسهتون برگزار کنین!
مریم کمی با خودش به توانایی هایی که داره و چیزایی که نیاز داره برای یه جشن و حتی به دوستای مدرسه و معلمش فکر کرد و بعد از چند دقیقه با خوشحالی گفت: آره مامان! به نظرم بتونیم این کار رو با کمک دوستام و معلممون انجام بدیم.
مادر جواب داد: آفرین، به نظر منم فردا با معلمت در این باره صحبت کن، حتما راهنماییت میکنه .حالا یک کم سریعتر بیا که از نماز عقب نمونیم!
مریم با خوشحالی گفت: باشه مامان جون، فردا حتما با خانم معلممون صحبت میکنم. بعد قدم هاش رو تندتر کرد.
فردای اون روز، در اولین زنگ تفریح، مریم درباره برگزاری جشن عید غدیر با معلمش صحبت کرد و از اون راهنمایی خواست. معلم از پیشنهاد مریم خیلی خوشحال شد و گفت: آفرین دخترم! چه فکر خوبی کردی! من سر کلاس با بچه در این مورد صحبت می کنم تا ببینیم چه کسانی داوطلب هستند تا در برگزاری جشن کمک کنند.
زنگ کلاس بعدی بعد از تموم شدن درس، معلم به بچه ها گفت: دوستای خوبم، همون طور که می دونین: چند روز دیگه عید غدیره، روزیه که مولای ما حضرت علی (ع) از طرف خداوند به امامت ما انتخاب شدن و حضرت محمد (ص) در مقابل همه ی مسلمانان این موضوع رو اعلام کردن.
ما هر سال این روز بزرگ رو جشن میگیریم تا هم این موضوع مهم فراموش نشه و هم همه بدونن که چقدر از این که این مرد بزرگ و دانا و مهربان، امام و رهبر ما شدن، خوشحالیم و از خداوند سپاسگزاریم.
امسال به پیشنهاد دوستتون مریم جون، میخوایم که یک جشن بزرگ به این مناسبت در مدرسه مون برگزار کنیم. اما برای این کار، به کمک همه تون احتیاج داریم. حالا هرکس که دوست داره برای برگزاری جشن ولایت کمک کنه، دستش رو بالا ببره.
مریم با خوشحالی دید که دست بیشتر همکلاس ها و دوستاش بالا رفت. معلم هم لبخندی زد و گفت: آفرین به شما که همه میخواین تو این کار بزرگ شریک باشین. من هم با خانم مدیر صحبت میکنم تا جشن رو در سالن اجتماعات مدرسه که به اندازه ی کافی جا داره، برگزار کنیم.
خب، حالا شما باید به گروه های مختلف تقسیم بشین، یک گروه مسئول تزیینات سالن بشه، یک گروه مسئول پذیرایی از مهمانهای جشن و یک گروه مسئول اجرای برنامه های شاد و سرگرم کننده. هرکسی بسته به توانایی و علاقه ای که داره میتونه عضو یکی از این گروه هایی که گفتم بشه و بعد کارتون رو شروع کنین.
سارا دستش رو بلند کرد و گفت: ولی خانم، ما برای تهیه ی وسایل تزیینی و کیک و شیرینی برای جشن، احتیاج به پول داریم. پول لازم رو چطوری باید تهیه کنیم؟ معلم جواب داد: برای تهیه پول لازم میتونیم از والدینتون کمک بگیریم.
بچه ها امروز یه آگهی توی تابلوی اعلانات مدرسه میزنیم و توی اون از بچه ها میخوایم هر کس دوست داره به برگزاری جشن ولایت کمک کنه فردا هر مبلغی رو که میتونه و والدینش اجازه می دن به مدرسه بیاره. بعد رو به مینا کرد و گفت: مینا جان، تو مسئول صندوق جشن و جمع آوری کمک های نقدی باش، مبلغ ها رو هم یادداشت کن و بعد به من اطلاع بده. مینا گفت: چشم خانم.
به این ترتیب بود که فعالیت بچه ها برای برگزاری جشن شروع شد. بچه ها توی گروه های مختلف تقسیم شدند و همه با شور و نشاط زیادی شروع به کار کردند. به زودی مبلغ خوبی برای کمک به جشن جمع آوری شد و معلمین و خود خانم مدیر هم مبالغی رو برای کمک به صندوق جشن هدیه کردن.
و بالاخره بعد از چند روز تلاش بی وقفه ی بچه ها، روز جشن عید غدیر رسید. سالن اجتماعات مدرسه به وسیله ی گروه تزئینات مدرسه با نوارهای رنگی و بادکنک به زیبایی تزیین شده بود.
مریم با خوشحالی به این تزئینات نگاه می کرد و چشمانش از شادی و غرور برق میزد.
هنوز باورش نمیشد که اون و دوستانش تونسته باشن چنین جشنی رو برای عید غدیر ترتیب بدن و اجرا کنن؛ میدونست که اگر کمک خدای مهربون و البته راهنمایی های معلم خوبشون نبود، این اتفاق نمی افتاد.
شروع جشن با تلاوت قرآن مجید با صدای زیبای یکی از بچه ها بود. بعد از اون، خانم مدیر صحبت کوتاهی کرد و از همه ی دانش آموزان، والدین و معلمینی که در برگزاری این جشن کمک کرده بودن، تشکر کرد.
بعد گروه سرود بچه ها، سرود زیبایی درباره حضرت علی (ع) اجرا کردن که با تشویق زیاد شرکت کننده ها مواجه شد. بعد از اون، گروه برنامه ریزی جشن، یک مسابقه ی جالب برای بچه ها طراحی و برنامه ریزی کرده بود که در اون مسابقه، هم اطلاعاتی دربارهی این مناسبت بزرگ به بچه ها داده میشد و هم هیجان زیادی داشت و بچه ها حسابی شاد شدن و انرژی گرفتن.
نمایش و داستانی هم که گروه نویسنده نوشته بودن واقعا عالی بود و هم سر داستان، هم نمایش، صدا از هیچ کس در نمی اومد و همه با دقت داستان و نمایش رو دنبال میکردن.
البته که بچه هایی که کارهای هنری می کردن و برای نمایش، لباس و دکور رو آماده کرده بودن واقعا کارشون عالی بود و همه خیلی خوششون اومده بود. یادگاری هایی هم تهیه شده بود که به همه ی شرکت کننده ها داده شد و کسانی که برنده شده بودن رو بچه ها حسابی تشویق کردن و ازشون عکس گرفتن.
و بالاخره از همه با کیک و میوه و آبمیوه های خوشمزه ای که از مبلغ پول جمع شده در صندوق جشن، خریداری شده بود، پذیرایی شد.
اون روز جشن به خوبی و خوشی به پایان رسید و همه چیز مرتب و منظم بود و به همه خیلی خوش گذشت و بچه های کلاس های دیگه از بچه های کلاس مریم اینها تشکر کردن و به نظر می رسید تصمیم گرفتن که اونها هم از این به بعد از این کارها بکنن و جشن بگیرن.
بعضی ها میگفتن که میخوان توی خونه هاشون و برای فامیلهاشون این کار رو بکنن که خب، خیلی فکر جالب و خوبی بود. این بهترین جشن ولایتی بود که مریم تا حالا در اون شرکت کرده بود؛
شاید علتش این بود که این بار خودش هم در برگزاری اون سهیم شده بود. مریم از حالا به جشن نیمه شعبانت سال آینده فکر میکرد و از جشن امسال خیلی چیزا یاد گرفته بود که قبلا نمیدونست و مطمئن بود که دفعه بعد یه جشن خیلی خیلی خوب میتونه برگزار کنه.
- اهداف:
- آشنایی با فرهنگ شعر سرایی و ادبیات فارسی.
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- مربی سعی کند قبل از مراسم، زیبا خواندن اشعار را تمرین کند و حتی المقدور اشعار را حفظ باشد.
- از بچهها بخواهید قسمتهای سادهتر اشعار را با هم بلند بخوانند و ایجاد فضای شادی بکنید.
- زمان: 5 دقیقه
غدیر خم
در کعبه تولد شد
دردانه ی عالم شد
همدم نبی اکرم شد
یار دخت دو عالم شد
مولا علی مولا
از غیب ندا آمد
دستوری ز وحی آمد
آن پری ز عالم بالا
بهر عید غدیر آمد
مولا علی مولا
در کعبه قیامت شد
صد ولوله بر پا شد
با بانگ بلند و خوش
اعلام ولایت شد
مولا علی مولا
چون ظهر نزدیک شد
فارغ ز زیارت شد
استاد در میان جمع
گوئی ستاره روشن شد
مولا علی مولا
بر دست گرفت دستش را
خواند خطبه ی غدیرش را
اعلام نمود جانشین و ولی اش را
ای حاکم وارث و وصی اش
مولا علی مولا
شاعر: نرگس میر صدر دینی
- اهداف:
- نشان دادن زشتی خساست و بخل
- آشنایی با داستان قرآنی قارون.
- آشنایی با امکان تغییر اخلاق ناپسند در یک فرد و تبدیل به اخلاق پسندیده.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- بازیگران : علی (پسر حدودا ده ساله)، رضا (دوست و همسایه ی علی)، مادر
- وسایل صحنه: چند کتاب داستان، میز و صندلی برای نشستن یا زیرانداز، سینی و دو ظرف میوه.
- بازیگران می توانند دختر نیز باشند.
- زمان: 15 دقیقه
نمایش خساست و بخل
صحنه: خانه
شروع صحنه: علی و دوستش رضا نشسته و مشغول نگاه کردن چند کتاب داستان هستند و آهسته با هم صحبت میکنند.
رضا: علی جون، خوش به حالت! چقدر کتاب داستان داری! این چند تا رو هم تازه خریدی؟
علی: آره، تازه وقتی خوندن اینا رو تموم کردم، بابام قول داده که اگر درسهام رو خوب بخونم و تو کارهای خونه هم کمک کنم، بازم چند تا کتاب جدید بخره.
رضا (با حسرت): واقعا خوش به حالت، بابام گفته فعلا نمیتونه برام کتاب بخره (کمی به کتاب داستانی که در دستش گرفته، نگاه میکند)، راستی رضا جون، نمیشه یکی دو تا ازین کتابا رو به منم قرض بدی تا بخونم؟ قول میدم که تمیز و مرتب نگه شون دارم و زود هم برشون گردونم (با لبخند) تو که منو میشناسی، میدونی من امانتدار خوبی هستم!
علی (کمی چهره اش درهم میرود و کتابش را به آرامی از دست رضا میگیرد): نه رضا، نمیشه، آخه شاید بخوام دوباره بخونمشون، حالا بذار اگه دیدم نمیخوامشون خودم بهت میدم. به نظرم توام به بابات دوباره بگو شاید بخره برات. اینطوری خیلی بهتره!
رضا (خیلی ناراحت می شود و سرش را پایین می اندازد): باشه علی. اشکال نداره. حالا اگه یه موقع دوست داشتی بده بهم زود بهت پس میدم. چون من میدونم بابام نمیتونه فعلا بگیره برام، اگه میتونست، حتما می گرفت، برای همین بهش نمیگم دیگه که سختش بشه.
علی (در حال جمع کردن کتاب ها): دیگه ببخشید دیگه. حالا اگه مطمئن شدم که دیگه نمیخوام بخونمشون میدم بهت ولی الان سختمه. اینجا باشن بهتره. بابای تو هم ان شاالله بتونه زودتر برات بخره!
رضا (ناراحت از جا بلند می شود): آره ان شاالله. اگه بخره که دیگه مزاحم تو نمیشم و کتابات رو قرض نمی گیرم. خب دیگه، بهتره من برم خونه مون، خداحافظ.
مادر علی (در همین لحظه با یکی سینی وارد اتاق می شود) : ا… کجا رضا جون؟ من تازه براتون میوه آوردم بخورید!
رضا (در حال بیرون رفتن از اتاق با غمگینی): نه، خیلی ممنون، دیگه باید برم خونهمون، مامانم منتظره، خداحافظ.
مادر (بیرون رفتن رضا را نگاه میکند): باشه، اگه مامانت منتظرن برو، به سلامت، بازم بیا اینجا (مادر با کمی تعجب به علی نگاه می کند، بعد از بیرون رفتن رضا از صحنه سینی را کنار علی روی زمین میگذارد، رو به علی می کند): پسرم! چی شد که رضا اینقدر زود رفت؟ مگه قرار نبود که با هم کتاب بخونید و بازی کنید؟
علی (با کمی مِنّ و مِنّ): من نمیدونم …مامان، مممممممممم فکر کنم که ناراحت شد!
مادر: چرا؟ از چی ناراحت شد؟ تو چرا گذشتی دوستت ناراحت بشه؟ دوستای خوب هر کاری می کنن که دوستشون ناراحتی نداشته باشه! بگو ببینم: چه خبر بود؟
علی: آخه مامان… اون میخواست چند تا از کتابای من رو قرض بگیره و ببره خونهشون بخونه …. منم راستش بهونه اوردم که شاید بخوامشون دوباره و ندادم بهش، ولی فک کنم فهمید که دوست ندارم بدم و ناراحت شد!
مادر (با ناراحتی و تعجب): ندادی؟ آخه چرا؟
علی (اخمهایش رو در هم میکشد): مامان، شما که میدونی … من زیاد دوست ندارم وسایلم رو به کسی بدم!
مادر (خیلی ناراحت میشود): نه پسرم … من واقعا این رو نمی دونستم! این اصلا خوب نیست که تو حاضر نیستی دوستانت هم از وسایلت استفاده کنن! به خصوص رضا که هم همسایه ی ماس و هم دوست صمیمی توئه. میدونی به این جور کار چی میگن؟
علی (با تعجب): نه … چی میگن؟
مادر: به این میگن خساست! خسیس بودن صفت خیلی بدیه.
علی (سرش پایین است و به فکر فرو رفته است): ولی من فکر می کردم که اینجوری دارم از وسایلم مراقبت می کنم!
مادر: علی جان، مراقبت کردن از وسایل و اموال شخصی کار درستیه ولی معنیاش این نیست که اصلا حاضر نباشی که اونا رو با کسانی که بهش احتیاج دارند، به خصوص دوستانت، سهیم بشی.
مثلا تو میتونستی کتاب داستانهات رو به رضا امانت بدی ولی از اون بخوای که از کتابها خوب نگهداری کنه، به نظر من تو حتی میتونستی یکی از کتابهات رو به انتخاب خودت بهش هدیه بدی، میدونی که وضعیت مالی پدر رضا طوری نیست که مرتب بتونه برای رضا کتاب و اسباب بازی بخره.
علی (کمی ناراحت میشود): خب من کتابهام رو خیلی دوست دارم. هم دوست دارم پیشم باشن همش که اگه خواستم نگاهی بهشون بندازم بتونم و هم اینکه میترسم چیزیشون بشه و خراب بشن یا دیگه بهم برنگردن. ولی راست میگین، الان که فکر میکنم میبینم که من یه ذره خسیسی کردم، بعضی وقتام که بچه ها از تغذیه ی من دوست دارن بخورن من بهانه میارم که به اونها ندم. الان که گفتین خیلی ناراحتم که اینطوری ام.
مادر (صدایش ملایمتر میکند): پسرم، ما هر چیزی که داریم از لطف و محبت خداونده. پس باید برای شکر نعمتهای زیادی که بهمون داده، از اونها به بقیه بنده های خدا هم بدیم، اینطوری خدا هم از ما راضیه و نعمتهای بیشتری به ما میده، چون میبینه لیاقت داشتن اون نعمتها رو داریم.
ولی اگر خسیس باشیم و حاضر نباشیم که اونها رو با دیگران قسمت کنیم، ممکنه خدا نعمت هاش رو از ما بگیره…. یادت باشه خدا آدم های خسیس رو اصلا دوست نداره و اینجور آدم ها عاقبت خوبی پیدا نمیکنن، (کمی مکث می کند) ببینم تو داستان قارون رو تا حالا شنیدی؟
علی: نه، تا حالا برام نگفته بودین!
مادر: قارون کسیه که سال های خیلی پیش در زمان حضرت موسی (ع) زندگی میکرده. خداوند ثروت زیادی به اون داده بود اما قارون اصلا حاضر نبود از اون همه ثروت، به افراد فقیر و نیازمند چیزی ببخشه. هرچه حضرت موسی (ع) اون رو نصیحت میکرد و بهش میگفت که اگر خسیس باشه و حاضر نباشه از اموالی که خداوند بهش عطا کرده به فقرا بده، ممکنه خداوند همه ی اون نعمتها رو ازش بگیره، قارون اصلا گوشش بدهکار نبود.
به جایی رسیده بود که قارون رودرروی حضرت موسی (ع) ایستاد و گفت: “اصلا همه ی این ثروت مال خودمه و با زحمت خودم به دست آوردم و دلم نمیخواد اونا رو با کسی شریک بشم”. وقتی کار به اینجا رسید، خداوند هم بر قارون خشم گرفت و به فرمان او، قارون به همراه همه ی گنج ها و ثروتش به زیر زمین فرو رفت.
علی (چند لحظه ساکت شده بود و به فکر فرو رفته بود): وای. چه سرنوشت بدی!
مادر: بله، تازه باید بدونی کسانی که خسیسن، دوستان زیادی هم ندارن چون خیرشون به کسی نمیرسه و کمتر به بقیه کمک میکنن و مردم هم از این رفتار خوششون نمیاد و از اونها دوری می کنن.
علی: نه مامان … من اصلا دلم نمیخواد اینطور آدمی باشم …… دلم میخواد اشتباهم رو یک طوری جبران کنم. از این به بعدم سعی میکنم اصلا اینطوری نباشم و وسایلم رو اگه کسی نیاز داشت بهش بدم.
مادر (با لبخند): همین قدر که متوجه اشتباهت شدی خیلی خوبه پسرم، حالا به نظر من میتونی یکی از کتاب داستانهات رو بیاری تا با هم کادو کنیم و ببری به رضا هدیه بدی و اینطوری باهاش آشتی کنی. از این به بعد هم کتابهات رو به رضا هم امانت بده تا با هم بخونین، تازه اینطوری میتونین درباره ی داستانهای کتاب هم با هم صحبت کنین و لذت بیشتری از خوندنشون ببرین. خیلی چیزا هست که ما آدمها خوبه با همدیگه انجامشون بدیم و به همدیگه محبت کنیم.
علی (با خوشحالی از جا بلند میشود): چشم مامان … همین الان میرم یکی از کتابایی که دوست دارم رو میارم تا بدم به دوستم. الان دیگه دوست دارم بهترین کتابم دست دوستم باشه و از این خیلی خوشحال میشم.
پایان صحنه
- اهداف:
- آشنایی با اثرات و تبعات بخیل بودن.
- افزایش توانمندی بچه ها در انجام کار گروهی و همکاری جمعی.
- افزایش توانایی بچه ها در فکر کردن و تیجه گیری کردن.
- افزایش توانایی بچه ها در ارائه مطالب در زمان مشخص.
- زمان: 20 دقیقه
فعالیت گروهی اثرات بخل
بچه ها را به گروههای 3 یا 4 نفره (متناسب با تعداد بچه ها) تقسیم کنید.
خب بچه ها، الان میخوایم با هم یه فعالیت گروهی انجام بدیم. حالا میگم که تو این گروه هایی که با دوستانتون تشکیل دادین قراره چه کاری انجام بدین. موضوع از این قراره که ما میخوایم با همدیگه همفکری کنیم و ببینیم که کسی که خسیس و بخیله چه ویژگی هایی داره، زندگیش چطوریه، اثرات این صفتی که داره چیه؟ میتونین روی کاغذهایی که بهتون دادیم بنویسین که یادتون نره. میخوایم ببنیم چه ویژگی های بد یا خوبی داره اگه داره البته! که بدونیم بالاخره انجام بدیم چی میشه.
5-10 دقیقه بسته به تشخیص خود مربی و شرایط در اختیار بچه ها قرار دهید تا به نتیجه برسند.
بعد از هر گروه بخواهید که از جای خود برخیزند و با مدیریت خودشان نکات را برای بقیه بگویند (می توانند از مثال استفاده کنند). به هر گروه زمان مشخصی مثلا 2 دقیقه برای ارائه بدهید و از آن تخطی نکنید که بچه ها قانونمندی را بیاموزند).
بچه ها اگر به نکات زیر اشاره نکردند، مربی در انتها این نکات را برای تکمیل به ایشاان بگوید.
- شخص بخیل به خاطر بخل و ترسی که از خرج کردن و شریک کردن مردم در وجودش است همیشه و همه جا دچار اضطراب و نگرانی است و آرامش در انسان بخیل وجود ندارد.
- بخل یکی از بدترین اخلاق ها است و باعث دوری انسانها و تنهایی فرد بخیل میشود.
- کسی که بخیل است و از مالش نمیبخشد، برکت از مال او میرود.
- فرد بخیل نه در دنیا و نه در آخرت احساس خوشبختی نمیکند.
- بخل ایجاد حس بدبینی در انسانها میکند و انسان بخیل در مورد دیگران و اینکه نظر سوء به مالش دارند بدبین است.
- فرد بخیل را مردم دوست ندارند چون می دانند از او خیری به آنها نمی رسد و او مالش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد.
کسی که بخیل است به روزی رساندن خداوند و اینکه همه چیز برای اوست و او خالق هر چیز است و توانا بر دادن نعمت هایش به مردم است اطمینان کامل ندارد و خداوند نیز از او راضی نیست و هر آن ممکن است نعماتش را از او بگیرد.
- اهداف:
- آشنایی با معنا و ثمرات ناپسند بخل و خساست.
- آشنایی با ثمرات بخشندگی و بهره مندی از نعمت های خداوند.
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پروژکتور و بلندگو و مکان مناسب برای پخش انیمیشن.
- زمان: 14 دقیقه
- اهداف:
- آشنایی با داستان پیامبری حضرت موسی (ع) و همراهی حضرت هارون با ایشان در امر هدایت قومشان و انتخاب ایشان به عنوان جانشین.
- آشنایی با حدیث منزلت و اینکه ایشان برادر و جانشین پیامبر بودند.
- معرفی حضرت علی (ع) به عنوان جانشین بلاواسطه ی پیامبر (ص) و امام زمان به عنوان آخرین جانشین پیامبر (ص).
- مواد لازم – شیوه اجرا:
- پرژکتور و بلندگو و لب تاپ و پرده نمایش.
- زمان: 20-15 دقیقه
تصویر 2: حضرت موسی علیهالسلام بعد از اینکه در شرایط خیلی سختی به دنیا اومدن و در قصر فرعون به خواست خدای مهربان بزرگ شدن، دچار مشکلاتی شدن که مجبور شدن از مصر بیرون برن.
تصویر 3: به همین خاطر به سمت شهر مَدیَن رفتن و در اون شهر با حضرت شعیب آشنا شدن و با یکی از دخترانشون ازدواج کردن و حدود ۱۰ سال در کنار ایشون به چوپانی پرداختن.
تصویر 4: بعد قصد کردن که دوباره به همراه همسرشون به مصر برگردن. به هنگام بازگشت به مصر، در هوای تاریک، راه رو گم کردن و نمیدونستن به کدوم سمت برن، و در همین حال بودن، که از فاصله دور (از سمت کوه طور) آتشی رو دیدن. به خونوادهشون گفتن: شما اینجا بمونید، من آتشی از راه دور میبینم، به اونجا برم و مقداری از آن را برای روشنایی یا گرما برای شما بیاورم. و یا از کسانی که آتش دارن راه رو بپرسم و راهنمایی بگیرم.
تصویر 5: وقتی موسی (علیهالسلام) به نزدیکی محل آتش رسید صدایی شنید، که به او گفت: «ای موسی! من پروردگار توأم، به همین خاطر برای ادب و تواضع کفشهایت را بیرون بیاور و بدان که تو در سرزمین پاک و مقدسی «طُوی» قدم گذاشتی! ای موسی! تو را برای نبوت و پیامبری برگزیدم و به آنچه به تو وحی میشود گوش کن، به راستی که من خدایم و خدایی جز من نیست، مرا پرستش کن و نماز را به یاد من به پای دار… .
تصویر 6: بعد همون صدا به حضرت گفت:
ای موسی! در دست راست چه داری؟ گفت: عصای من است که بر آن تکیه میدهم و به وسیله آن برای گوسفندانم برگ درختان را میریزم و کارهای دیگری نیز انجام میدهم. فرمود: ای موسی!ّ آن را بینداز. آن گاه موسی علیهالسلام آن عصا را افکند، ناگهان به صورت اژدهایی درآمد که به هر طرف میرفت و میخزید، موسی ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد! به او گفتهشد: ای موسی! برگرد آن را بگیر و نترس! و حضرت تا دستشون به اژدها رسید، اون اژدها به همان عصا تبدیل شد.
تصویر 7: و دوباره همون صدای روحانی به او گفت که دستت را در جیب فرو ببر، هنگامی که خارج میشود سفید و درخشنده است و بدون هیچ عیب و نقصی، بعد پروردگارش به او فرمود: با این دو معجزه به سوی فرعون برو و رسالت الهی را به او ابلاغ کن، چون فرعون در سرکشی و قدرت طلبی پا از گلیم خود فراتر گذاشته است و مردم را گمراه میکند.
موسی علیهالسلام عرض کرد: پروردگارا! من در درگیری که با فرعونیان داشتم برای دفاع از یک مظلوم یکی از اونها رو کشتهام، میترسم اونها من رو به قتل برسونن و من نتونم رسالتم رو ابلاغ کنم. برادرم هارون که زبانش از من گویاتر هست رو همراه من بفرست، تا یاور و پشتیبان من باشه، تا همراه هم این کار رو انجام بدیم. پروردگارا! به من شرح صدر یعنی صبر در برابر سختیهای هدایت مردم عنایت کن و در این کار کمکم کن و برای من این کار رو آسان کن و گره از زبانم باز کن تا بتونم با اونها با زیبایی و فصاحت صحبت کنم و اونها سخنان من رو و دعوت من رو بپذیرن!
تصویر 8: خداوند هم خواسته ی حضرت موسی رو اجابت کرد و پشت ایشون رو به برادرشون حضرت هارون قوی کرد. پس حضرت موسی در آن شب پیامبر شد و با دو معجزه به همراهی برادرشون که بعدا به ایشون پیوست به سوی مصر رفتن تا فرعون و مردم مصر رو به خداپرستی دعوت کنن. خداوند همینطور به حضرت موسی و هارون فرمود که با نرم خویی و اخلاق خوب فرعون رو دعوت به خداپرستی کنن و از فرعون نترسن چون خدا با آنها خواهد بود و اونها رو از شر فرعون در امان خواهد داشت.
تصویر 9: و همونطور که حتما همه ی شما شنیدین و میدونین: حضرت موسی و هارون به قصر فرعون رفتن و اونها رو به پرستش خداوند دعوت کردن و قرار بر این شد که یک روز حضرت موسی و جادوگران فرعون حاضر بشن و حضرت معجزه ی الهی رو به اونها نشون بده و جادوگران هم همه ی تلاششون رو بکنن تا قدرت فرعون رو نشون بدن و معجزه ی خداوند رو کوچک نشون بدن.
تصویر 10: آن روز هم فرا رسید و جادوگران طناب هایی رو که به شکل مار دراورده بودن به حرکت دراوردن و حضرت موسی هم عصاشون رو به زمین انداختن و اون اژدهایی وحشتناک و بزرگ شد و همه ی مارهای ساختگی جادوگران رو بلعید. جادوگران هم که خودشون بهتر از هر کسی فرق معجزه و سحر و جادو رو میدونستن، در مقابل خدای موسی به سجده افتادن و به حضرت موسی ایمان اوردن و فهمیدن که واقعا او فرستاده و پیامبر خداست.
تصویر 11: بعد از این ماجرا مردم زیادی به حضرت موسی ایمان اوردن و پیرو ایشون شدن. بعد از مدتی که اذیتهای فرعون زیاد شد و میخواست هر طور شده جلوی حضرت موسی و پیروانش رو بگیره، حضرت و پیروانشون مجبور شدن که مصر رو ترک کنن.
تصویر 12: موسی علیه السلام تا مدتها، پیرو آیین حضرت ابراهیم علیه السلام بود و همون کتاب رو برای بنی اسرائیل تبلیغ میکرد، بعد از هلاکت فرعون، قوم موسی در انتظار برنامه جدید و کتاب آسمانی بودند، تا به اون عمل کنن. حضرت موسی هم از خداوند کتاب درخواست کردن و خدای سبحان به ایشون دستور میده که به دامنه کوه طور برن و در اونجا سی روز روزه بگیرن و خداوند رو عبادت کنن.
تصویر 13: موسی علیه السلام هم قبل از اینکه برای مناجات خدا به سمت کوه طور برن و قومشون رو تنها بگذارن، به قومشون فرمودن: من سی روز شما رو ترک می کنم و به کوه طور می روم و برادرم هارون رو در میان شما میگذارم و او جانشین من هست و باید به حرف های او در این مدت مثل من گوش بدین تا من احکام دین و کتاب تورات یعنی حکم های خداوند رو که از این به بعد باید رعایت کنین رو برای شما بیاورم.
پس حضرت موسی برادرشون حضرت هارون رو، هم در ابتدای نبوتشون از خداوند خواستند که همراهشون باشه و در هدایت مردم کمکشون کنه، و هم در هنگامی که ایشون برای گرفتن احکام الهی و تورات به کوه طور رفتن حضرت هارون رو به جانشینی خودشون در میان قوم بنی اسرائیل قرار دادن. خب این از داستان حضرت موسی و هارون، حالا میخوام براتون یه داستان جالب بگم و ارتباطش رو به ماجرای حضرت موسی و برادرشون هارون بگم.
تصویر 14: بچه ها، یکی از افتخارات امیر مؤمنان ما اینه که در همه ی جنگهایی که برای مسلمانان پیش اومد در کنار پیامبر (ص) و پرچمدار ایشون بودن، به جز در غزوه یا جنگ تبوک که ایشون به دستور خود پیامبر در مدینه باقی موندن و در این جهاد شرکت نکردن.
اگه گفتین چرا؟ چون پیامبر (ص) به خوبی میدونستن که منافقان یعنی کسانی که واقعا کافر بودن اما خودشون رو به ظاهر مسلمون نشون می دادند، دنبال یه فرصت میگردن که پیامبر نباشن تا اونها بتونن حکومت اسلامی رو که پیامبر تازه تشکیل داده بودن رو از بین ببرن.
این فرصت هم که پیامبر میخواستن دوره ی طولانی به جنگ برن فرصت خوبی براشون بود و او نها نقشه های زیادی برای این کار ریخته بودن. ولی رسول اکرم (ص) از نقشه ی اونها به خواست خداوند با خبر بودن و به همین خاطر به امام علی (ع) فرمودن: «تو سرپرست اهل بیت و خویشاوندان من و گروه مهاجر هستی و برای این کار جز من و تو کس دیگری شایستگی و توانایی ندارد».
تصویر 15: منافقان که از شنیدن این خبر به خاطر اینکه با وجود حضرت علی (ع) نقشه هاشون نقش بر آب میشد بسیار ناراحت شده بودن، برای بیرون رفتن حضرت علی از مدینه نقشه ای ریختند و شایع کردن که پیامبر حضرت علی (ع) رو به جهاد دعوت کرده ولی خود حضرت به خاطر گرما و دوری راه نمیخوان به این جنگ برن!
تصویر 16: حضرت علی هم برای اینکه نقشه ی منافقین رو به نتیجه نرسونن، این ماجرا رو برای پیامبر نقل کردن و پیامبر هم جمله ی تاریخی خودشون درباره ی ایشون رو فرمودن. این جمله یکی از دلیل های خیلی روشن و محکم امامت و جانشینی حضرت علی از پیامبر هست.
ایشون به حضرت علی گفتند: برادرم به مدینه برگرد! زیرا برای حفظ اوضاع مدینه جز من و تو کسی شایستگی و لیاقت ندارد. تو نماینده من در میان اهلبیت و خویشاوندان من هستی. آیا خوشحال نمیشوی که بگویم تو نسبت به من، مثل هارون هستی نسبت به موسی، به جز اینکه بعد از من پیامبری نمی آید، همان طوری که او وصی و جانشین موسی بود، تو هم جانشین و خلیفه پس از من هستی!
تصویر 17: این حدیث به حدیث منزلت معروفه که نشون دهنده ی جانشینی حضرت علی در زمان زندگی پیامبر و بعد از فوت ایشونه. خداوند همونطور که پشت موسی را با برادرش، هارون، نیرومند و محکم کرد، پشت پیامبر اکرم رو هم با حضرت علی محکم کرد.
تصویر 18: حالا بگین ببینم در زمان ما هم پیامبرمون باید جانشینی داشته باشن که ما رو هدایت کنن و راه پیامبر رو برای ما ادامه بدن یا نه؟ بله درسته، فرقی نداره، ما هم در این زمان نیاز داریم که جانشین پیامبر برای ما باشه تا ما رو دوست داشته باشه و کمکمون کنه و راه درست رو نشونمون بده. در زمان ما هم فرزند حضرت علی (ع) یعنی امام زمان (عج) هستن که جانشین پیامبرن و از هر جهت مثل ایشون هستن غیر از اینکه چی نیستن؟
بله، پیامبر نیستن، امام هستن! و وظیفه ما در نبود پیامبرمون اینه که جانشینشون رو دوست داشته باشیم، ازشون برای زندگیمون و راهنمایی خودمون کمک بخوایم، دعاشون کنیم و ازشون بخوایم که ما رو دعا کنن. به امید اینکه بتونیم بهزودی زود در زمان ظهورشون ایشون رو ببینیم و از دیدن بهترین انسان و مخلوق خدای مهربون لذت ببریم و ازشون خیلی چیزها رو یاد بگیریم. فقط حواسمون باشه که دل ایشون رو با گناه نشکونیم و غصه دارشون نکنیم.
- اهداف:
- بالا بردن سطح یادگیری و به خاطرسپاری به وسیله ی ادامه ی کار مرتبط با برنامه در منزل.
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- پرینت از داستانی که در انتهای فایل آمده است.
کار در منزل زشتی بخل – اجرای جشن در مدرسه و یا محیط دیگر
از داستان انتهای فایل به تعداد بچه ها پرینت گرفته و آن را در صورت امکان به والدین و در غیر این صورت به بچه ها بدهید و از آنها بخواهید در منزل داستان را بخوانند و سعی در عمل به آن داشته باشند.
بچه ها، کاردستی که درست کردین، یه کارت دعوت و شادباش به مناسبت عید سعید غدیر خم هست. شما میتونین از این کارت و مشابه این کارت که درست میکنین برای دعوت کردن افراد مختلف به جشنتون استفاده کنین.
پس با دیدن این کارت توی خونه یادتون بیافته که برای چی این کارت رو درست کردین و چه استفادهای میتونین ازش بکنین. حتی اگر فقط بخواین برای خونواده تون یه جشن کوچیک بگیرین میتونین از همین کارت استفاده کنین.
داستانی عبرت انگیز در سوره ی قلم به نام “صاحبان باغ” آمده است. چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدری خیّر و نیکوکار داشتند که دارای باغی سبز و خرم بود و همه ساله کارش این بود که در هنگام میوه چیدن، فقرا و مساکین را از محصول باغ بهره مند می کرد و به آنها هم بخشش می کرد و بعد مصرف سالانه ی خود را برداشت می کرد.
این عمل همچنان ادامه داشت تا جایی که فقرا و مساکین روزشماری میکردند تا زمان برداشت میوه برسد چرا که خود را شریک فقرا میدانست. عاقبت وقتی این مرد بزرگ و بخشنده، از دنیا رفت، بعضی از فرزندانش که دارای صفت زشت خساست و بخل بودند، بقیه ی وارث ها را هم تحریک کرده و گفتند: ما خانواده داریم و خودمان به محصول باغ نیازمندتریم و با اینکه وضع مالیشان بد نبود ولی تصمیم گرفتند تمام مستمندانی را که هر ساله از محصول باغ پدرشان بهره مند می شدند، محروم کنند.
خداوند می فرماید: آنها صبح ها قبل از اینکه مردم بیدار شوند، به باغ می رفتند و میوه های آن روز را می چیدند و وقتی فقیران بیدار می شدند و به باغ می آمدند، می دیدند که دیگر میوه ای باقی نمانده.
خداوند هم از این حرکت آنان راضی نبود؛ به همین دلیل یک شب که آنها خواب بودند، بلایی بر سر این باغ فرود آورد و رعد و برقی تمام باغ و میوه ها را سوزاند و چیزی جز مشتی زغال و خاکستر سیاه باقی نماند.
فرزندان، صبحگاه طبق قرار قبلی همدیگر را صدا زدند؛ و گفتند که اگر می خواهید میوه ی باغ را بچینید بیدار شوید تا به باغ برویم و همه آماده شدند و به سوی باغ حرکت کردند؛ در حالی که آهسته با هم سخن می گفتند: که مواظب باشید حتی یک فقیر هم بیدار و داخل باغ نشود. چنان آهسته صحبت می کردند که کسی صدای آنها را نشنود.
وقتی وارد باغ شدند، تعجب کردند و گفتند شاید ما راه را گم کرده ایم و اشتباهی آمده ایم. بعد متوجه شدند، بلایی بر سر باغ آمده و هیچ چیز باقی نمانده است.
این هم عاقبت کسانی که خساست می کنند و از نعمت هایی که خداوند به آنها داده است به دیگران نمی دهند و فکر می کنند خودشان آنها را به دست آورده اند و خداوند نقشی در داشتن آن اموال ندارد.
بچه ها بیاین سعی کنیم از نعمت های خدای مهربون درست استفاده کنیم و تعادل رو رعایت کنیم. ما نه باید خسیس باشیم و نه خیلی دست و دلباز که همه چیز رو بر باد بدیم.
ما باید سعی کنیم از نعمتهای خدای مهربون درست استفاده کنیم و دل بنده های خداوند رو هم با نعمت هایی که به ما داده، شاد کنیم.
مولي امير المؤمنين عليهالسلام میفرمایند: آدم خَسيس هيچ دوست و رفيقي ندارد!
- اهداف:
- نتیجه گیری بحث و انتقال دوبارهی مفهوم کلی موضوعات فایل و نکات آمده در آن.
- پیوند قلبی با حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام و دعا برای ایشان.
- مواد لازم/شیوه اجرا:
- اجرای این قسمت در فضای سکوت و توجه و توسل.
- آغاز دعا، پس از توجه دادن بچه ها به اهمیت دعا برای فرج صاحب الزمان عج.
- زمان: 15-10 دقیقه
پایان/ نتیجه گیری و دعای فرج:
خب بچه ها! از جشنمون راضی بودین؟ چیزای جدید یاد گرفتین؟ براتون جالب بود این چیزایی که امروز یاد گرفتین؟ حالا یه دقیقه با خودتون فکر کنین و این چیزایی که یاد گرفتین رو مرور کنین و به نوبت به من بگین که از اطلاعات جدید امروزتون چه استفادههایی میتونین بکنین و اصلا به چه درد خودتون و یا دیگران میخوره؟
بله درسته، آفرین که خوب دقت کرده بودین. ما امروز به یه حدیثی به نام منزلت اشاره کردیم و سعی کردیم اون رو توضیح بدیم. داستان جنگی رو گفتیم بهتون که حضرت علی (ع) به فرمان پیامبر در اون شرکت نکردن.
چرا؟ بله، چون با وجود ایشون در شهر نقشهی دشمنانی که میخواستن در نبود پیامبر، اسلام رو از بین ببرن نقش بر آب میشد و همونطور هم شد. پیامبر (صلوات) قبل از سفرشون به سمت دشمنان برای جنگ، به همه گفتن که حضرت علی (ع) مثل حضرت هارون برای حضرت موسی (ع) هست یعنی برادر و همراه و یاور و جانشین پیامبر هست، دقیقا همونطوری که تو داستان حضرت موسی براتون تعریف کردیم و گفتیم که چه اتفاقی افتاد.
پس می بینین که پیامبر (ص) در جاهای مختلفی حضرت علی (ع) رو به عنوان جانشین خودشون معرفی کردن و فقط در روز عید غدیر نبود ولی اون روز بزرگ، یعنی عید غدیر، بزرگترین واقعه ای بود که پیامبر حضرت علی (ع) رو به همه ی مردم به عنوان جانشین خودشون معرفی کردن و گفتن هر کسی من مولای او هستم، علی هم از این به بعد مولای اون خواهدبود و باید ازشون پیروی کنن.
دیگه چی گفتیم؟ درباره ی یه خصوصیت بدی که میتونه در انسانها وجود داشته باشه صحبت کردیم و اون بخل و خساست بود که گفتیم خیلی اثرات بدی میتونه برای آدم داشته باشه. مثل نگرانی، توکل نداشتن به خداوند، دور شدن انسانها از آدم بخیل و خیلی چیزای دیگه که حسابی صحبت کردیم و قرار شده که سعی کنیم خسیس نباشیم و از نعمت هایی که خدا به ما داده، درست استفاده کنیم و به مردم کمک کنیم.
و یه کار خیلی خوب هم که حتما حتما هممون سعی کنیم انجام بدیم و مهارتمون رو توش بسنجیم، گرفتن یه جشن توی مدرسه یا بین دوستان و خونوادهاس. خیلی مهمه که ما برای این جشن بزرگ فکری بکنیم و بتونیم برای رسوندن پیام پیامبر (ص) به نزدیکانمون و فراهم کردن یه محیط شاد و خوب تلاش کنیم. به نظر من همتون همین الان به خودتون قول بدین که این کار رو انجام بدین تا بتونیم قلب امام زمانمون رو از خودمون شاد کنیم.
الانم پاشین برای تموم کردن برناممون رو به قبله بایستیم و دعای فرج رو با هم بخونیم.