برنامه­‌ی نیمه‌ی شعبان سطح دو

موضوع کلی: بررسی دوران قبل و پس از ظهور و خصوصیات آن‌ها – دستگیری امام عصر (عج) از شیعیانشان

    • اهداف:
    1. با توجه به عدم حضور بچه­ ها در یک زمان توصیه می­ شود قبل از شروع رسمی برنامه برای فراگیرانی که زودتر آمده ­اند کاردستی و یا نقاشی مرتبط با این مناسبت انجام شود.
    2. موضوع آمدن مرد آسمانی و نجات جهان از پلیدی و ناپاکی برای کودکان قابل درک است. لذا می­توان اجمالا حول موضوعات موجود در کاردستی با بچه ­ها صحبت کرد.
    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. این کاردستی یک کارت به سبک پاپ آپ است که بیرون کارت دوران قبل از ظهور و درون آن دوران پس از ظهور را نشان می­دهد به طور کلی برای دوران قبل از ظهور از رنگ­های سرد و تیره و برای دوران پس از ظهور از رنگ­های گرم، شاد و شفاف استفاده نمایید. خورشید را در دوران قبل از ظهور در پشت ابرها پنهان سازید اما در دوران پس از ظهور آسمان را خالی از ابر، و خورشید را به صورت درخشان در وسط آسمان قرار دهید.”
    2. مقوای آبی
    3. کاغذ یا مقوای سفید و رنگی (انواع سبز، قهوه ای، زرد، نارنجی، مشکی و خاکستری)
    4. برچسب گل
    5. چسب ماتیکی و چسب اکلیلی به رنگ زرد
    6. خط کش و قیچی
    • زمان : 30-25 دقیقه

    وسایل و ابزار مورد نیاز:

    1. مقوای آبی
    2. کاغذ یا مقوای سفید و رنگی (انواع سبز، قهوه ­ای، زرد، نارنجی، مشکی و خاکستری)
    3. برچسب گل[1]
    4. چسب ماتیکی و چسب اکلیلی[2] به رنگ زرد
    5. خط­ کش و قیچی

    [1] Flower Sticker

    [2] Glue Stick & Glitter Glue

    یک مستطیل به ابعاد 22.5 * 30 سانتی متر از مقوای آبی تهیه کنید. آن را از وسط (از طول) تا کنید . نیمی از مقوا را با کاغذ رنگی سبز بپوشانید.

    image001

    از تصویر درخت بر روی کاغذ قهوه­ای رنگ پرینت گرفته و یا با دست آن را ترسیم کنید. دور تا دور آن را قیچی کنید و در محل نشان داده شده در تصویر بچسبانید.

    image002

    یک مستطیل به ابعاد 2.5 * 11 سانتی متر از کاغذ سبز رنگ تهیه کرده و آن را از یک طرف با قیچی ریش ریش کنید. با کاغذهای سبز پر رنگ و کمرنگ دو شکل مانند تصویر(مانند تپه های سرسبز) تهیه کنید.

    image003

    آن­ها را مانند تصویر در محل خود بچسبانید.

    image004

    از تصویر خورشید بر روی کاغذ زرد پرینت گرفته، آن را قیچی کنید و در محل خود بچسبانید. درخت را با شکوفه های گل تزیین کنید. از برچسب­ های گل که به صورت آماده موجود هستند استفاده نمایید و یا با کاغذ رنگی آن­ها را درست کنید.

    image005

    برای نشان دادن درخشش خورشید از چسب اکلیلی زرد استفاده نمایید. آن را یکی در میان بر روی اشعه ی خورشید بکشید. از تصویر پرندگان کوچک بر روی کاغذ دلخواه پرینت گرفته، قیچی کنید و در محل خود بچسبانید.

    image006

    ساقه ی گل و مقداری چمن بر روی کاغذ سبز ترسیم کرده، آن را قیچی کنید و در محل مناسب خود بچسبانید. (در صورت کمبود زمان و نیرو، پرندگان و گل ها را حذف نمایید.)

    image007

    در گوشه­ ای از کادر عبارت “بعد/پس از ظهور…” را بنویسید.

    image008

    مقوا را از وسط تا کنید. دو خط به موازات یکدیگر در فاصله­ ی 3 سانتی متری لبه­ی سمت راست مقوا رسم کنید، به طوری که فاصله ی این دو خط با یکدیگر 2 سانتی متر باشد. 8 سانتی متر از این دو خط فاصله گرفته و مجدد دو خط موازی یکدیگر رسم کنید به طوری که فاصله این دو خط از یکدیگر 2 سانتی متر باشد. اکنون 4 خط موازی یکدیگر دارید. طول هر خط باید 4 سانتی متر باشد.

    image009

    خطوطی که در مرحله ی قبل ترسیم کرده­اید را قیچی نمایید. قسمت بریده شده را به سمت داخل کارت تا کنید.

    image010

    از تصویر ببر و بز بر روی کاغذ دلخواه پرینت گرفته، آن­ها را قیچی کرده و در محل خود بچسبانید.

    image011

    برای قسمت بیرونی کارت، یک مقوا با ابعاد 23 * 30.5 سانتی متر تهیه کنید. آن را از وسط (از طول) تا کنید. بخش اعظم روی آن را با کاغذ طوسی رنگ بپوشانید.

    image012

    بر روی کاغذ مشکی و قهوه­ ای خاکی رنگ دو تصویر مانند تپه ترسیم کنید. آن­ها را قیچی کرده و در محل خود بچسبانید.

    image013

    از تصاویر ببر، بز و درخت بر روی کاغذ سفید پرینت گرفته، قیچی کنید و در محل مناسب خود بچسبانید.

    image014

    عبارت “قبل از ظهور…” را در گوشه­ ای از تصویر بنویسید.

    image015

    از تصویر خورشید بر روی کاغذ زرد و از تصویر ابر بر روی کاغذ سفید پرینت گرفته، قیچی کنید و در آسمان بچسبانید. روی خورشید را با ابر بپوشانید.

    image016

    این دو مقوا را به یکدیگر بچسبانید. تصویر قبل از ظهور بیرون و تصویر بعد ازظهور درون کارت را تشکیل خواهد داد.

    image017

    image018

    image019

    ضمیمه:

    image023

    image020

    image022

    image021

    image024image025

    Apple Tree Template.dgn

    image027

    image026

    • اهداف:
    1. توسل به قرآن برای نورانی شدن دل که عامل هدایت است.
    2. آشنایی و شناخت کتاب آسمانی قرآن به عنوان عامل هدایت انسان‌ها
    3. آشنایی با آیه‌ی 55 سوره نور و معنی آن: انسان‌های نیکوکار و صالح عاقبت در زمین جانشین خدا می ­شوند.
    • زمان : 10 دقیقه

    سلام بچه‌های عزیزم، خوبین؟ خوشین؟ عیدتون مبارک باشه. خوشحالیم می‌بینیمتون. بیاین امروز همه با هم کمک کنیم جشن امروزمون بهمون خوش بگذره و یه خاطره‌ی خوب بشه برامون. خب، دیگه کی باید کمکمون کنه که تو همه کار موفق باشیم و کارمون خوب پیش بره؟ بله درسته، خدا. برای همینه که ما همه کارامون رو با یاد و نام خدا شروع می‌کنیم و سعی می‌کنیم شده چند آیه‌ی از کتاب آسمونیمون قرآن بخونیم تا نورش به قلبمون بتابه. امروز من فکر کردم که با هم با یه آیه که خیلی مربوط به جشن امروزمون هست آشنا بشیم. آبه‌ی ۵۵ سوره‌ی نور.

    بسم الله الرحمن الرحیم.

    وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً  وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏.

    خداوند به كسانی از شما که ایمان آورده ­اند و کارهای پسندیده انجام می­ دهند وعده داده ­است که آنها را در زمین نماینده خود کند، همچنان که بندگان خوب قبل از آنها را در زمین خلیفه کرد؛ و خداوند وعده داده که دین آنها را که مورد رضایت خدا است در زمین مستقر و برقرار کند و آنها که پیش از این از ستم ستمگران در ناامنی و ترس به­ سر می­ بردند را در امنیت قرار دهد، تا به طور کامل به عبادت خداوند بپردازند و هیچ­کس مانع ایشان برای بندگی خدا نشود، و پس از این دوران خوب، اگر کسی کافر به خدا شود، چنین کسانی گناه­کاران بزرگ خواهند بود.

    در قرآن کریم آیات مشابه زیادی در این مورد وجود داره که تعداد زیادش اهمیت این موضوع رو نشون می‌ده. در این آیه­ ها، خداوند مهربان بر وعده ای که به انسان‌ها داده تأکید می‌کنه تا اون‌ها از این موضوع مطمئن باشن و بتونن ناملایمات و سختی‌هایی که تو این دنیا براشون اتفاق می‌افته رو راحت تر تحمل کنن. یکی از مهمترین وعده‌های خدا اینه که کسانی که به خدا ایمان می‌آورن و کارهای نیک و صالح انجام می‌دن و از کارهای حرام دوری می‌کنن، هر چند اگه مورد آزار و اذیت دیگران قرار بگیرن ولی مطمئن باشن که بالاخره زمین خدا در اختیار اون­ها قرار می­ گیره و روزی می‌رسه که همه به دین اون‌ها درمیان و مشرکان و دشمنان آن‌ها از بین خواهند رفت و اون روز، روزیه که امام زمان عزیز ما ظهور خواهندکرد. حالا ما امروز، سالروز ولادت امام عزیزمون رو جشن می‌گیریم و سعی می‌کنیم بیشتر باهاشون آشنا بشیم و دوستشون داشته باشیم و برای ظهورشون تلاش کنیم.

    حالا یه سؤال کوچولو می‌کنم که ذهناتون آماده بشه تا بریم سراغ بقیه‌ی برناممون.

    کی می‌دونه ما برای جلو افتادن ظهور امام زمانمون چه کارایی می‌تونیم انجام بدیم ؟

    بله برای ظهورشون دعا کنیم و با انجام کارهای خوب سعی کنیم به خدا و ایشون نزدیک تر بشیم تا بتونیم یار خوبی براشون باشیم و خوشحالشون کنیم.

    حالا با همدیگه می‌خوایم یه داستان گوش بدیم و ازش لذت ببریم و چیزای جدید یاد بگیریم. بچه‌ها دوست دارم یه جوری امروز درس­های جشنمون رو یاد بگیرین که این دانش هم توی زندگی خودتون استفاده بشه و هم بتونین به دوستانی که نیستن انتقال بدین تا اون‌ها هم به وسیله‌ی شما چیزای جدید یاد بگیرن.

    • اهداف:
    1. معرفی امام زمان (عج) به عنوان مهربان ترین و دلسوزترین فرد نسبت به ما که می­توانیم در مشکلاتمان به او مراجعه کنیم و او از ما دستگیری می­ فرماید.
    • زمان : 10-5 دقیقه

    داستان تجربه‌ی شیرین

    حالا می‌خوام براتون یه داستان بگم. داستانی که از بچگی­ هام شروع می­شه. وقتی بچه بودم، عروسک ­هام دوستام بودن. باهاشون حرف می ­زدم جوری که فکر می ­کردم واقعاً صدام رو می­ شنون، باهاشون دردودل می­ کردم.

    وقتی ناراحت بودم و گریه می­ کردم به خودم می­چسبوندمشون تا تمام غم و غصه­ هام از بین بره.

    ولی وقتی یه ذره بزرگتر شدم فهمیدم که اونا به حرفای من گوش نمی­دادن. یعنی نمی­تونستن که گوش بدن. ته ته نگاهشون هم هیچ حسی نبود. دیگه همدمم رو از دست داده­ بودم.

    وقتی که رفتم به مدرسه، خوشحال بودم از اینکه بین اون همه بچه می­تونم یکی رو پیدا کنم که راحت باهاش حرف بزنم، بشه بهترین دوستم و بشم بهترین دوستش. فکر می­کردم که جز اون و بهتر از او دیگه وجود نداره. اون کسی رو که می­ خواستم پیدا کردم.

    ولی وقتی سر یه چیز بچگونه دعوامون شد و قهر کردیم، فهمیدم که نه!!! اونم کسی نیست که من دنبالش می­گردم. رسیدم به راهنمایی. یه دوست جدید پیدا کردم که متأسفانه اون هم به یه دلیل دیگه که خودمم دقیقا نفهمیدم از من فاصله گرفت و من باز حس تنهایی کردم.

    از اون موقع حس می­کردم یه چیزی کم دارم. وارد دبیرستان شدم. همون ماه­های اول یکی از بچه­ های کلاس نظرم رو به خودش جلب کرد. از نظر اخلاقی و درسی بچه ­ی خیلی خوبی بود. با هم رفیق شدیم. هنوز هم با هم دوستیم. ولی بعد از یه مدت فهمیدم با اینکه خیلی دوستش دارم، ولی به عنوان یه پناهگاه، یه تکیه­ گاه، نمی ­تونم روش حساب کنم.

    خیلی وقتا با اینکه دلش می­ خواست، ولی وقت نداشت که با هم باشیم یا به حرفام گوش بده یا حتی جواب پیامک­ هام رو بده! بعدها توی دانشگاه هم چیزی که می­ خواستم رو پیدا نکردم، به نظرم می ­اومد که کسی که می­ خوام و بهش احتیاج دارم میون این آدم ­های دور و برم نیست و باید حتما یه جور دیگه و یه جور خاصی باشه، مهربون، عاقل، دانا، با معرفت!

    آخه آدم ­ها تو زندگی­شون همیشه احتیاج به یه نفر دارن که باهاش حرف بزنن، درددل کنن، به قول معروف یه گوش شنوا، گوش شنوایی که بشه بهش اعتماد کرد و من پیداش نکرده ­بودم. آدم که نمی­تونه واسه حرف زدنش برنامه­ ریزی داشته باشه. وقتی دلت گرفت، می­خوای با یکی حرف بزنی، می­خوای خودت رو خالی کنی. می­خوای نظرش رو بخوای و روی کمکش حساب کنی.

    منم همین اتفاق واسم افتاد، می­ خواستم فریاد بزنم: خدایا کسی هست که به داد من برسه؟ یعنی کسی پیدا می­شه برای همیشه واسه من دوست وفاداری باشه؟ یعنی کسی هست که هر موقع بخوام به حرفام گوش بده؟

    خلاصه با تموم وجودم آرزوی یه دوست خوب رو داشتم. ولی همه بهم می­گفتن: گشتیم نبود، نگرد نیست!

    توی همین گیر و دار، از طرف یه آشنا دعوت شدم به یه جشن. با این که اصلاً حوصله نداشتم، ولی به خاطر اصرار زیادش رفتم. توی اون جشن متوجه کسی شدم که تمام این مدت در کنارم بوده و من نمی ­دونستم، کسی که از اول تنهام نذاشته ولی محلش نمی­ ذاشتم، کسی که اسمش رو همه جا می­ دیدم، روی دیوار، کتاب، دفتر! اما ازش سرسری می­ گذشتم!

    اون یه دوست خوبه که همیشه کنارمه، همیشه نگرانمه، 2 تا چشم مهربون داره و همیشه نگاهم می­کنه، وقتی ناراحتم، ناراحت می­شه، وقتی غصه دارم، غصه­ دار می­شه…

    کاری نداره: شبه، نصفه شبه، همیشه و همیشه می ­تونی باهاش حرف بزنی! اون کسیه که قدر محبت­ هات رو می­ دونه، بهت محبت می­ کنه، حتی اگر قدرشناسش نباشی!

    دائماً دعامون می­کنه، نگامون می­کنه، صدامون می­کنه حتی اگه نامهربون باشیم. اگر دلت گرفته بود راحت می­تونی باهاش حرف بزنی، تازه به خوبی و بدی­ات هم کاری نداره.

    در ضمن هیچ وقت بهت نمی­گه وقت ندارم. دوستی که واقعاً دوسته، اون همونیه که خدا وسیله ­ی آرامش بندگانش قرار داده و از ما خواسته که همیشه ازش کمک بخوایم.

    اونقدر بزرگه که می­تونه هر مشکلی رو برات حل کنه، آخه اون امام ما و نماینده ­ی خدا رو زمینه. امام، اون دوردست ­ها نیست، منشی و دربون نداره، هر وقت اراده کنی، هر وقت دلت از همه جا و همه کس بگیره، هر زمان، بدون وقت و هماهنگی قبلی و بی­واسطه می­تونی باهاش حرف بزنی. دوستی و ارتباط با اون رو امتحان کن، خیلی ماهه به خدا. هیچ وقت دیر نیست از هر راه و با هر زبونی که دوست داری!

    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. پروژکتور و بلندگو
    2. محل مناسب برای نمایش دادن کلیپ
    3. اینترنت
    • زمان : هر یک 5 دقیقه

    کلیپ

    کلیپ 1: شعر و انیمیشن، با مضمون جهان پس از ظهور با مفاهیم ساده به طول تقریبی 3:30 دقیقه.

    http://film.tebyan.net/film/152761

    یه مهمون عزیزی توی راهه / تو آسمون دنیا مثل ماهه / صدامو می‌شنوه اینو می‌دونم / براش دعای فرج رو می‌خونم/ هر جا که هست خدا تو هستی همراش / خدا جونم خودت مراقبش باش …

    کلیپ 2: فیلم و شعر با مضمون جهان پس از ظهور با واژگان نه خیلی ساده به طول تقریبی 4:30 دقیقه.

    http://www.hodhodfarsi.tv/play_movie.php?montajatmove_id=1418

    • اهداف:
    1. ایجاد فضای محبت آمیز میان بچه ­ها و امام عصر (عج).
    2. آشنا کردن بچه ­ها با کمک رسانی ایشان به شیعیانشان.
    3. ملموس کردن کمک ایشان به دوستدارانشان.
    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. تلفن
    2. دستکش
    3. فضایی برای خانه.
    • زمان : 15 دقیقه

    نمایش کمک رسانی امام به شیعیان و دوستدارانشان

    راوی: رضا مدت­ها بود که یک ساعت مچی قشنگ رو دوست داشت بخره و داشته باشه. ولی پدر رضا خیلی با قیمت نسبتا بالای ساعت موافق نبود و برای همین توی این مدت براش ساعت رو نخریده بود. پدر رضا همیشه بهش می­گفت لازم نیست آدم چیز گرون بخره اونم وقتی که خیلی از آدم­ها به چیزهای ضروریشون نیازمندن و ما می­تونیم بهشون کمک کنیم. ولی رضا پدرش رو قانع کرده بود که اون ساعت واقعا ارزشش رو داره و رضا هم بهش نیاز داره، برای همین پدرش با رضا هم قرار گذشت که رضا نصف پول ساعت رو جمع کنه و با مقداریش به نیازمندا کمک کنه و پدرش هم بقیه­ی پول رو تهیه کنه تا بتونه رضا اون ساعت رو بخره. خلاصه اون ساعت رو هفته­ی پیش پدرش برای رضا خرید و رضا خیلی خیلی خوشحال بود و همیشه ساعتش رو دستش می­کرد.

    صحنه: خانه

    رضا با نگرانی و آشفتگی در حال گشتن خانه است.

    رضا: مامان، مامااااااان، ماماااان. اینجام نیست چی کار کنم حالا؟

    مادر: تو اتاق ما رو هم بگرد شاید بردیش اونجا.

    رضا: باشه (و با اعصاب خوردی آنجا را ترک می­ کند و فقط صدای تق و توق از بیرون می ­آید و رضا با ناراحتی و آشفتگی به اتاق باز می­ گردد و دوباره مادر را صدا می­ کند.)

    رضا: ماماااااااااان، نبود. حالا چی کار کنم؟ اگه بابا بفهمه چی؟ خدایا چی کار کنم (و بغض می­ کند و صورتش را با دستانش می­ پوشاند)

    مادر دست کش به دست وارد اتاق می­ شود و هم زمان می­ گوید: ای بابا! آخه پس حواست کجا بوده؟ اصلا ولش کن. یه دقیقه آروم باش. به من نگاه کن. رضا جان به من نگاه کن مامان. رضااااا.

    رضا سرش را بالا می ­آورد و صورتش حالت گریه دارد.

    مادر: آهان. ببین الان یه دقیقه چشمات رو ببند و قشنگ فکر کن و مرور کن که کجاها به دستت بوده. کم کم بیا جلو تا ببینی کجا دیگه ندیدیش بعد می­ریم اونجا رو می­ گردیم.

    رضا چشمانش رو می­ بندد و به فکر فرو می­ رود. کاملا نقش فکر کردن را باید بازی کند. بعد سرش را بالا می ­آورد و با ناراحتی و دلخوری می­ گوید:

    ااااه مامان یادم نمی­اد. بابا! آخرین بار یادمه دستم بود دیروز رفتیم خونه ­ی امیر اینا. ولی دیگه بعدش یادم نیست. اصلا نمی­ دونم دیگه چی شد؟

    رضا خیلی آشفته و ناراحت شروع به گریه می­ کند و به اتاق دیگر می­ رود. مادر هم با ناراحتی به آشپزخانه می­ رود.

    راوی: خب بچه ­ها! حق داشت رضا اونقدر ناراحت باشه، چون اون ساعت رو با سختی تهیه کرده بود و براش زحمت کشیده بود و تازه قیمت پایینی هم نداشته. حق داشت که انقدر ناراحتش باشه. رضا رفت توی اتاقش و شروع به گریه کرد تا اینکه یه لحظه چشمای پر از اشکش به یه گل نرگس افتاد که چند هفته­ ی پیش توی جشن نیمه­ ی شعبان درست کرده بود. یه لحظه دلش لرزید و به یاد امام زمانش افتاد. تو دلش با گریه گفت: امام زمان، شما فقط می­ تونین کمکم کنین.

    خودتون می­دونین که چی شده و من چرا انقد ناراحتم. من واقعا احتیاج به کمک شما دارم و شروع کرد با آه و ناله تو دلش با امام زمانش درددل کرد و گفت که چطوری ساعت رو خریده و کمک کرده به نیازمندا و الان ساعت رو گم کرده و کمک می­خواد. گفت که تو جشن براشون گفته بودن که امام زمان حواسشون به همه ­ی دوستاشون هست و اگه کمک بخوان، ایشون به کمکشون میاد و دوست نداره ناراحتی ­هاشون رو ببینه. حالا ازشون می­ خواست که بهش کمک کنن تا ساعتش پیدا بشه. دیگه تو دلش داشت قول می­ داد که اگه پیدا بشه می ­فهمه که امامش کمکش کرده و این خیلی خوشحالش می­کنه که خودش واقعا کمک امامش رو حس کنه. خلاصه همینطور یه ریز داشت گریه می­ کرد و درددل می ­کرد.

    صدای زنگ تلفن می ­آید.

    مادر تلفن را جواب می­ دهد.

    مادر: سلام، ااااا سلام امیر جان خوبی عزیزم؟ مامان خوبن؟ بهشون سلام برسون. با رضا کار داری؟ راستش الان فک نکنم بتونه باهات صحبت کنه. خیلی ناراحته، چون ساعتی که تازگی خریده بود گم شده. جدی می­گی عزیزم؟ وای رضا خیلی خوشحال می­شه. گوشی دستت باشه بهش بدم خودت بهش بگو.

    مادر وارد اتاق رضا می­ شود و صدایشان می ­آید. (بستگی به فضای محل نمایش دارد) رضا جان، مامان! امیره، کارت داره.

    راوی: رضا که اصلا صدای تلفن رو نشنیده بود و غرق درددل با دوست مهربانش یعنی امام زمانش بود میگه: مامان می­شه بگین بعدا باهاش تماس می­گیرم؟ الان واقعا نمی ­تونم.

    مادر: نه مامان، مثل این که کار مهمی داره باهات، بیا بگیر!

    رضا: سلام امیر، خوبی؟ چی شده؟ چیییییییی؟ راس می­گی؟ لای گل­ های توی حیاط؟! (با تعجب زیاد) وااااا چطور اونجا. من اصلا باورم نمی­شه. (خوشحالی از صدای رضا مشخص است) وای خدایا شکرت، وای مرسی امیر. الان میام ازت می­گیرمش خدافظ.

    رضا از خوشحالی در پوست خود نمی­ گنجد و بالا و پایین می­ پرد و مادر خود را بغل می ­کند.

    مادر لبخند زنان می­ گوید: خدارو شکر که پیدا شد. خیلی خوشحال شدم عزیزم.

    رضا با رضایت و خوشحالی تمام در حالی که کت به تن می ­کند به مادر می ­گوید: مامان! می­ دونین کی ساعتم رو برام پیدا کرد؟

    مادر با لبخند همراه با تعجب: خب آره. امیر دیگه. الان زنگ زد خب. دستم انداختی؟

    رضا: نخیرم. درسته که امیر پیدا کرده ولی حقیقتش اینه که امام زمان کمک کرده تا امیر ساعت رو از بین گل­ ها پیدا کنه. امیر که خیلی اهل گل و گیاه نیست. مامانش بیشتر این کارا رو می­کنه. می­ دونین مامان، آخه من که اومدم تو اتاق یهو به یاد امام زمان افتادم و اینکه ایشون دوستدارانشون رو کمک می­کنن. منم ازشون داشتم کمک می­ خواستم که یهو شما در رو باز کردین و گفتین: امیر زنگ زده.

    وای که چه امام مهربونی داریم ما و خودمون بی­ خبریم.

    مادر که با بهت و خوشحالی به رضا نگاه می­ کند سری تکان می­ دهد و با شرمندگی می­ گوید: راس می­گی عزیزم. تو راس می­گی. ما دوستای خوبی نیستیم ولی امام ما تو دوستی نمونه نداره و حواسش به هممون هست. حیف که ما حواسمون پرته و دوست به این خوبیمون رو یادمون می­ره. (آهی می­کشد)

    خوش به حال تو عزیزم که یاد امام زمانت بودی و ایشونم کمکت کردن. حالا فک کنم اگه برای بابا گم شدن ساعتت رو تعریف کنی بیشتر خوشحال بشه تا نگی، مگه نه؟ (و با هم می­ خندند.)

    • اهداف:
    1. استراحت فکری بچه­ ها و آماده شدن برای محتواهای بعدی
    2. زمینه ­ای برای آشنایی بچه ­ها با همدیگر
    3. تغذیه و افزایش شادابی جسمی
    4. ایجاد روحیه مشارکت در کار خدمات جشن در بچه­ ها
    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. بهتر است پذیرایی از نظر قیمت، خیلی گران نباشد. رعایت این نکته باعث استمرار بیشتر این گونه برنامه­ ها می­ شود.
    2. بهتر است پذیرایی ابتکاری و جذاب باشد.
    3. بهتر است بچه ­ها در انجام پذیرایی مشارکت کنند.
    • زمان : 10 دقیقه

     

    پذیرایی

    از بچه ­ها بخواهید هر کدام برای دوستشان خوراکی بردارند یا وقتی برداشتند نصف کنند و نصف آن را به دوست خود بدهند و مثل همیشه هر کس برای خودش برندارد. این کار ایجاد حس سهیم شدن را به بچه ­ها می دهد و حس خوشایندی برایشان ایجاد می­کند.

    • اهداف:
    1. آشنایی با بحث تشرفات به محضر امام عصر سلام الله علیه
    2. توجه دادن به این نکته که امام زمان اگرچه غائب هستند اما در بسیاری مواقع، از شیعیان خود دستگیری می­ کنند و به آنها رسیدگی می­ فرمایند.
    3. توجه داشته باشیم که هر تشرفی که نقل می ­شود، صحیح نیست و بایستی در این زمینه دقت فراوان داشت.
    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. نیاز به پروژکتور، بلندگو و محل مناسب برای پخش پرزی
    • زمان:  20-15 دقیقه

    اسلاید 1و2: در زمان علامه حلی که از دانشمندان مهم شیعه بود، یک دانشمند اهل سنت زندگی می­کرد که با شیعه ­ها خیلی مخالف بود. او کتابی نوشته­ بود و در اون کتاب، به اعتقادهای شیعیان اشکال کرده­ بود و بعضی وقت­ ها که سخنرانی می­ کرد، از روی کتاب خودش برای مردم می­خوند و اونها رو تبلیغ می­کرد به اینکه شیعه­ ها اشتباه می­کنن و اینکه فکر می­کنن جانشین پیامبر حضرت علی علیه السلام بوده­اند و بعد از حضرت علی هم بقیه­ ی امام­ ها، این غلطه و خلاصه این حرف ­ها.

    او، از ترس اینکه کتابش دست دانشمندان شیعه بیوفته و جواب اشکال­هاش رو بدن، کتابش رو به هیچ کس نمی­داد. جالبه که اتفاقا این فرد دانشمند سنی، معلم علامه حلی هم بود و به ایشون یک درسی رو آموزش داده­ بود.

    اسلاید 3: علامه حلّی که شیعه خیلی خوبی بود و دوست داشت امام­ها رو یاری کنه، و نگران بود که شیعه ­ها با حرف­های این فرد گمراه بشن، او در سخنرانی­ ها شرکت می­ کرد تا حرف­ های این دانشمند رو بشنوه و اشکالاتش رو جمع­ آوری کنه، اما این طوری نتونست حرف­ های او رو جمع کنه. به همین خاطر تصمیم گرفت که هر طور شده، این کتاب رو به دست بیاره و جواب اشکال­ هاش رو بده.

    او یه روز به استادش که همین دانشمند سنی بود گفت: می­شه شما لطفا این کتابت رو به من امانت بدهی که من مطالعه کنم؟

    عالم سنی هم، چون علامه حلی شاگردش بود قبول کرد، اما به او گفت که من قسم خورده ­ام که این کتاب رو بیشتر از یک شب پیش کسی نگذارم.

    اسلاید 4و5: علامه حلی هم، همون مدت رو غنیمت شمرد و کتاب رو از او گرفت و به خانه برد که تو اون شب تا جایی که می‌تونه از روی کتاب بنویسه. (آخه بچه ­ها! می­دونین که اون موقع­های قدیم که دستگاه کپی و چاپ نبوده که راحت بشه کتاب­ها رو کپی کرد. به خاطر همین هر کسی می­خواسته از کتابی داشته باشه، باید از یک نفر می­ خواسته که از روی اون کتاب براش بنویسه، یا اینکه خودش می­ نوشته).”
    خلاصه، علامه زود مشغول نوشتن از روی کتاب شد و ادامه داد تا اینکه نصفه­ شب شد. (اون موقع­ها هم که برق نبود، که چراغ روشن کنن، فقط نور شمع و این جور چیزهای کم­نور بود.) نصفه­ شب که شد، علامه حلی دیگه نتونست بنویسه و … خوابش برد. (آخ آخ آخ! حالا چه کنیم؟؟)

    بله، صبح که علامه حلی برای نماز صبح بیدار شد، یوهو یه چیزی توجهش رو جلب کرد. بله، دید که کتاب تا آخرش نوشته شده، و در آخر کتاب هم این جمله نوشته شده: «این نسخه را حجة بن الحسن العسکری صاحب الزمان علیه السلام نوشته است.»

    بله، یعنی امام زمان در نیمه شب آمده بودند و به علامه حلی کمک کرده­ بودند. چرا؟ چون علامه حلی آدم خیلی خوبی بود و می­خواست از امام زمان دفاع کنه.

    این داستان اول.

    قسمت 2: تشرف پیرمرد قفل­ ساز

    اسلاید 6و7: مردي از دانشمندان در آرزوي زيارت حضرت مهدی علیه السلام بود و از اینکه موفق به زیارت امام زمان نمی­ شد، رنج مي­ برد. مدت­ ها تلاش کرد، دعا خواند، از خدا تمنا کرد اما نتیجه نگرفت. او ساکن شهر نجف بود. (بچه­ ها کی می­دونه شهر نجف کجاست؟ آفرین، این شهر در عراقه و در اون حضرت علی علیه السلام دفن شده­اند و ما برای زیارت حرمشون به اونجا می­ریم.)

    در نجف اشرف بین مردم و دانش­آموزان مدارس دینی این طوری معروفه که هر كس چهل تا شب چهارشنبه پشت سرهم به مسجد سهله که توی شهر کوفه هست و به شهر نجف خیلی نزدیکه، بره و نماز مغرب و عشاي خودش رو اونجا بخونه، پس از چهلمین بار که این کار رو می­کنه، بالآخره امام زمان رو می­بینه.

    اين مرد دانشمند تصمیم گرفت که این کار رو انجام بده، تا به هدف ارزشمند خودش برسه. او تلاش خودش رو کرد اما نهایتا موفق نشد که به هدفش برسه. تا این که به خاطر عبادت­ های زیادی که کرده­ بود، بالآخره یه بار تو رؤیا دید که بهش گفتن: «اگر می­ خوای امام زمانت رو ببینی، باید به فلان شهر سفر كني.».

    اسلاید 8: اگرچه این سفر براش طولانی و سخت بود، اما به عشق دیدن روی زیبا و خدایی امام زمان علیه السلام، بار سفر بست و رفت و رفت تا بعد از چند روز به اون شهر رسید. تو اون شهر هم مدتی ساکن بود و مدام عبادت می­کرد. تا اینکه بعد از سی و هفتم باز در رؤیا به او گفتند: «الآن حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف در بازار آهنگرها، در دكان پيرمرد قفل ­­سازی نشسته ­اند. زود برخیز و به آنجا برو تا بتوانی ایشان رو زیارت کنی.

    او هم فوری برخاست و راهی بازار آهنگرها شد. وقتي به اون مغازه رسيد، ديد امام زمان علیه السلام اونجا نشسته­ اند و با پير مرد گرم گفت و گو هستند. و حالا بقیه ماجرا رو از زبان اون دانشمند بشنویم:

    من به امام زمان سلام کردم. ایشان جواب سلام فرمودند و به من اشاره كردند كه اكنون ساكت باش و تماشا كن!

    اسلاید 9و10: همون موقع ديدم پيرزني كه ناتوان بود و قد خميده­اي داشت، عصازنان وارد مغازه شد و قفلي رو به پیرمرد نشون داد و گفت: «آقا! می­شه لطفا برای رضای خدا اين قفل رو 3 ريال از من بخري؟ من ناتوانم و به 3 ريال پول احتياج دارم.»

    پيرمرد قفل­ساز، قفل رو نگاه كرد و ديد بي­عيب و سالمه، رو کرد به پیرزن و گفت: «مادر! چرا مال مسلماني رو ارزان بخرم و حق كسي را تضييع كنم؟! اين قفل تو 8 ريال ارزش داره. من اگر بخوام این رو از تو بخرم و به کسی بفروشم و سود ببرم، باید این قفل رو از تو 7 ريال خريداري كنم. چون برای این قفل انصاف نیست که من بیشتر از 1 ریال سود ببرم. (بچه­ها، کی می­دونه انصاف یعنی چی؟ بله، یعنی اینکه آدم به حق خودش قانع باشه و حق دیگران رو هم بهشون بده.)

    خاصه پیرمرد گفت: اگر ميخواي این قفل رو بفروشي، من 7 ريال مي­خرم و باز تكرار مي­كنم كه قيمت واقعي­اش 8 رياله، من چون كاسب هستم و بايد نفع ببرم يك ريال ارزون­تر از تو می­خرم.

    پيرزن باور نمي­كرد كه پيرمرد قفل­ساز جدي مي­گه، او ناراحت شده­بود كه من خودم مي­گم 3 ريال، هيچ كس از سر بازار تا اینجا راضی نشده از من 3 ریال این قفل رو بخره، اون وقت تو مي­گي: 7 ريال مي­خرم؟!

    آخر سر پيرمرد 7 ريال به اون زن داد و قفل رو خريد!

    اسلاید 11: وقتی پيرزن رفت، امام زمان رو به من کردند و فرمودند: خوب نگاه کردی؟ شما این گونه باشيد و این گونه رفتار کنید تا ما به سراغ شما بياييم، نیازی نیست که این قدر زحمت بکشید و عبادت ­های فراوان بکنید و سفرهای طولانی بروید، عمل خوب انجام دهید و مسلمان واقعی باشید تا من بتوانم شما را ياري كنم.

    از همه اين شهر من اين پيرمرد را انتخاب كرده­ام، چون او دين دارد و خدا را مي­شناسد. اين هم نمونه ­ای از رفتارش که تماشا کردی. از اول بازار اين پيرزن به همه مغازه­ دارها خواهش کرد، اما چون دیدند او محتاج و نيازمند این پول هست، همه می­ خواستند تا جایی که می­ شود قفل را از او ارزان­تر بخرند و هيچ كس، حتي 3ريال نيز خريداري نكرد، در حالي كه اين پيرمرد به 7 ريال خريد. هفته ­اي بر او نمي­ گذرد، مگر آن كه من به سراغش مي­ آيم و از او احوالپرسی مي­ کنم.

    امام زمان علیه السلام این را گفتند و رفتند و من دیگر ایشان را ندیدم.

    بله بچه ­ها، امام زمان از ما توقع دارن که آدم ­های خوبی باشیم و کارهای خوب بکنیم تا به عنوان مسلمان، باعث آبروی ایشون باشیم و همه بدونن که مسلمونی یعنی خوب بودن.

    • اهداف:
    1. آشنایی با کمک­ های امام به شیعیانشان.
    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. پروژکتور و بلندگو.
    • زمان :4 دقیقه

    • اهداف:
    1. آشنایی با عید نیمه‌ی شعبان و ظهور امام زمان (عج).
    2. آشنایی با فرهنگ شعر سرایی و ادبیات دینی.
    • مواد لازم – شیوه اجرا:
    1. مربی سعی کند قبل از مراسم، زیبا خواندن اشعار را تمرین کند و حتی المقدور اشعار را حفظ باشد
    2. از بچه‌ها بخواهید قسمت‌های ساده‌تر اشعار را با هم بلند بخوانند و ایجاد فضای شادی بکنید.
    • زمان : 10-5 دقیقه

    مادرم می­ گوید

    یک نفر در راه است

    از صدای پایش

    دل من آگاه است

    وقتی او می ­آید

    قاصدک می­ خندد

    راه­ های غم را

    بر همه می ­بندد

    ابرها می­ بارد

    چشمه­ ها می ­جوشد

    هر درختی در باغ

    رخت نو می ­پوشد

    مادرم می ­گوید

    روی ماهش زیباست

    گر چه از او دوریم

    او همیشه با ماست

    • اهداف:
    1. ایجاد ارتباط حسی با دنیای پس از ظهور و خوبی ­های امام زمان (عج).
    2. بالا بردن تمرکز در بچه­ ها.
    • مواد لازم/شیوه اجرا:
    1. مقوا و یا کارتن
    2. مداد رنگی یا ماژیک یا هر وسیله ­ی نقاشی دیگر.
    • زمان: 20 دقیقه

    فعالیت گروهی به تصویر در آوردن دنیای پس از ظهور

    متناسب با تعداد بچه­ ها یک و یا چند مقوا یا کارت بزرگ تهیه کنید و از بچه ­ها بخواهید دور آن بنشینند. در ابتدا چشم ­هایشان را ببندند، نفس عمیق بکشند و به حرف­ های شما گوش بدهند.

    خب بچه ­ها اول می­خوام یه کم به همین دنیایی که الان توش زندگی می­ کنیم فکر کنین و چیزایی که ناراحت کنندس مثل فقر، گرسنگی، جنگ، دعوا، مریضی، دروغ و نامهربونی تو ذهنتون بیاد. خب اینا ما رو خیلی ناراحت می­کنه و حالا زود می­ خوایم ازش بیرون بیایم. دوباره نفس عمیق بکشین و بدنتون رو شل کنین… پا، دست، کمر و … اگر دست­هاتون رو مشت کردین باز کنین و کامل رها کنین و نفس بکشین و حس کنین که سبک هستین مثل پر یا مثل قاصدک و با وزش باد به آسمان می­رین.

    حالا نسیم شروع به وزیدن کرده و شما به آسمان رفتین. از اون بالا به زمین نگاه کنین. نسیم قراره ما رو به یه جای خیلی زیبا و آروم و لذت­ بخش ببره که فقط شادی باشه و هیچ ناراحتی نباشه.

    حالا نسیم آروم می­شه و ما کم کم به زمین می­شینیم. تا حالا جای به این زیبایی و خوبی ندیدیدم. در این جای زیبا شما هر کاری می ­تونین بکنین: بدویین، بچرخین، بپرین و هر کاری که دوست دارین آزادانه انجام بدین، هر کاری که هم خودتون و هم بقیه رو خوشحال می ­کنه. می­ تونین به هر چیزی که خوشحالتون می­کنه فکر کنین و از بودن تو اون جای زیبا حسابی لذت ببرین. اونجا جاییه که تمام کسانی که دوستشون دارین مثل مامان باباتون هم می­تونن باهاتون باشن و با هم خوشحال باشین. پرنده­ ها هم آواز می­ خونن و همه­ ی حیوونا هم با هم و با شما دوستن. به به صدای آب هم میاد. چقدر خوبه اینجا. کاش می­شد اینجا بمونیم و لذت ببریم. نسیم دوباره می­وزه و ما به هوا می­ریم و با اون جای زیبا خداحافظی می­ کنیم و توی آسمون می­ریم و عمیق نفس می­کشیم.

    حالا کم کم انگشت­ هاتون رو تکون بدین. دست­ ها و پاهاتون رو تکون بدین و چشم­ هاتون رو باز کنین. خب خوش گذشت؟ دوست داشتین؟ حالا از همتون می­ خوام یکی از چیزایی که تو اون جای زیبا دیدین و یا انجام دادین رو گوشه­ ی مقوا یا کارتنی که براتون گذشتیم نقاشی کنین تا ببینیم چه جهانی درست می­ کنین و اون جای زیبا چطوری بوده؟

    بچه­ ها امام زمان عزیز ما، حضرت مهدی که خدا آمدنشون پیش ما رو نزدیک کنه، با اومدنشون و با خوبی‌ها و مهربونی‌های بدون اندازه­ شون دنیای ما رو پر می‌کنن از خوبی‌ها و مهربونی‌ها. آدم­هایی که دل­های پاکی دارن با دیدن ایشون و خوبی­هاشون عاشقشون می‌شن و خیلی زود ایشون رو به عنوان راهنمای انسان­ها قبول می­کنن و مسلمان می­شن و همه­ ی بدی­ ها و نامهربونی ­ها از بین می­ره و تو دنیا با وجود امام زمان ما فقط خوبی و شادی و مهربونی و امنیت می­مونه و حتی حیوونا هم با هم مهربون می‌شن و همدیگر رو اذیت نمی‌کنن. حتی زمین و آسمون هم از خوشحالی و برای خوشحال کردن امام عزیز ما پر می‌شه از زیبایی و طراوت و شادابی. خلاصه بهتون بگم که نعمت ظهور امام زمان علیه السلام از همه‌ی چیزایی که شما تو ذهنتون تصور کردین بهتره، چون با خودشون همه ­ی زیبایی­ ها رو با هم میارن مثل سلامتی، آرامش، شادی، داشتن خونواده، نبودن جنگ و فقر و دعوا. پس چه خوبه که ما تو ذهنمون اون دنیای زیبا رو تصور کنیم و برای رسیدن به اون دنیا، هم خودمون به دیگران خوبی کنیم و هم به امام زمان عزیزمون محبت بورزیم و دل­هامون رو به ایشون نزدیک کنیم و برای ظهورشون و اومدنشون و دیدن ایشون و اون دنیای زیبا دعا کنیم.

    فک کنم بیشترتون این شعر رو بلد باشین و اگه بلدین با من بخونین:

    بالاخره یه روزی                 می ­شه وقت پیروزی

    مهدی ظهور می­ کنه             دشمن رو دور می­ کنه

    جهان می­ شه پر از گل          نرگس و یاس و سنبل

    ما بچه ­های شیعه                دعا کنیم همیشه

    با هم بگیم: خدایا               بیار امام ما را   (تکرار این مصرع)

    • اهداف:
    1. بالا بردن سطح یادگیری و به خاطر­سپاری به وسیله­ ی ادامه­ ی کار مرتبط با برنامه در منزل.
    • مواد لازم/شیوه اجرا:
    1. پرینت از داستان انتهای فایل.

    کار در منزل

    جدولی در انتهای فایل تهیه شده و تعدادی خانه با توجه به شماره­ ی سطر و ستونشان مشخص شده است. به بچه ­ها بگویید که با توجه به برنامه­ ی امروز، ما سعی می­ کنیم که با امام زمانمان ارتباط بیشتری داشته باشیم. با صحبت با ایشان، فکر کردن به ایشان، دلتنگ شدن برایشان، دعا کردن برایشان و هر چیزی که ما را به ایشان نزدیک می­ کند سعی می­ کنیم احساس دوری از ایشان را به وسیله­ ی این کارها کم بکنیم. از آن­ ها بخواهید که جدول زیر را بگیرند و هر زمان که به امام مهربانشان فکر کردند و با ایشان مثل یک دوست صمیمی بسیار نزدیک با او صحبت کردن یک خانه را که شماره­ ی سطر و ستون آن داده شده پر کنند و در انتها ببینند چه طرحی از جدول رنگ ­آمیزی می­شود. به آن­ها بگویید که پس از اتمام این جدول به این کارها ادامه دهند و دوست خوبی برای امام مهربانشان باشند.

    • اهداف:
    1. نتیجه­ گیری بحث و انتقال دوباره‌ی مفهوم کلی ظهور امام عصر سلام الله علیه و دنیای پس از ظهور و ارتباط با امام عصر (عج).
    2. پیوند قلبی با حضرت صاحب الزمان علیه السلام و دعا برای ایشان.
    • مواد لازم/شیوه اجرا:
    1. آغاز دعا، پس از توجه دادن بچه­ ها به اهمیت دعا برای فرج صاحب الزمان عج.
    2. سعی شود که متن عربی و ترجمه آن به زبان محلّی هم زمان با تلاوت، نمایش داده­شود.
    3. لب تاپ و بلندگو
    • زمان: 5 دقیقه

    پایان/ نتیجه گیری و دعا:

    خب دوستای گلم! دوباره این عید بزرگ به همتون تبریک می­گم. امیدوارم از جشن امروز ما خوشتون اومده باشه. کی امروز محبتش به امام زمانمون بیشتر شده؟ کی همین الان رو با وقتی با قبل از جشن مقایسه می­کنه حس می­کنه که بیشتر از قبل دوست داره با امام زمان مهربانمون دوست باشه و بهشون نزدیک باشه؟ کی بیشتر از قبل دوست داره زودتر امام زمانمون ظهور کنن و بیان پیشمون و دنیا رو پر از خوبی­ ها و زیبایی ­ها بکنن؟

    خیلی خوبه، خدا رو شکر که برنامه ­ی امروز ما باعث شد که قلب­هامون به امام عزیزمون بیشتر نزدیک بشه و بیشتر مهربونی­ های ایشون رو بدونیم. الان بهتر از قبل هم می­دونیم دنیا چه جوری می­شه وقتی امام زمان عزیز ما میان و خب دونستن ما باعث می­شه بیشتر از قبل برای اومدنشون دعا کنیم و به خودمون افتخار کنیم که همچین امام عزیزی داریم و قبولش داریم و دوستش داریم و براش دعا می­ کنیم.

    این طوری ما هم در زیبا شدن دنیا نقشی دارم. حالا همه با هم پاشیم و دست­هامون رو به آسمون بلند کنیم و از خدا بخوایم اماممون زودتر بیان و برای مدت طولانی در زمین امامت کنن و ما هم بتونیم همراه با اماممون زندگی کنیم و از خیر و برکت وجودشون و مهربانی­ هاشون و علمشون استفاده کنیم.

    • خواندن دعای فرج رو به قبله و ایستاده به احترام ایشان

    http://film.tebyan.net/film/151746